به گزارش صبح الوند، بیستم مهرماه روز بزرگداشت حافظ میباشد که در این روز جشنها و برنامههای متنوعی در شیراز و سایر نقاط جهان برگزار میشود. عمده برنامههای این روز شامل شب شعر، گل افشانی آرامگاه حافظ، نمایش و رونمایی از دیوانهای شعر حافظ و غیره میباشد.
لیلا صادق محمدی شاعر و نویسنده خوش ذوق همدانی در یادداشتی نوشت: نگاهم به تقویم که می افتد دلم بیشتر می سوزد. امروز را به نام بزرگداشت حافظ نام گذاری کرده اند اما جز عده ای معدود ادیب و شاعران پیشکسوت، چه کسی قدر و منزلت حافظ را می شناسد و آنطور که باید ارج می نهد؟!
این اواخر در هر بزم شاعرانه ای نشستم، دریغ از شنیدن یک غزل ناب اما در عوض یک دل سیر هزیان شعری شنیده ام. گویی حادثه ای رخ داده و اکثریت شاعران نوقلم شیفته ی سپیدگویی شده اند. حالا این سپید گویی چه صغه ای است الله و اعلم...
نه محتوا چنگی به دل می زند و نه آنطور که مدعی ادعا می کند چیزی از قالب سپید می داند. فقط کلمات سخیف و نامتناسب ردیف شده اند که گاهی از فوران احساسات عاشقانه به ورطۀ گزافه گویی افتاده و گاه از غلیان هیجانات به سیاه نمایی و خود زنی منتهی شده است در انتهای کار نیزبه نیت مصراع، سلیقه ای در سطرهای کوتاه و بلند ردیف شده اند.
در این میان اگر گاهی رگه هایی طلایی و شاعرانه هم که در شعر به چشم می خورد، الکن مانده و شعر بدون انتقال مفاهیم ارزشمند یکباره پایان می پذیرد.
ازهمه ی اینها که بگذریم؛ پشت بندش، به به و چه چه جمع حاضر که گمان می بری فقط این توهستی که قادر به درک نوشته هایی بنام شعر سپید نبوده ای. حالا اگر این وسط شاعری توانمند و خوش قریحه غزلی در خور تحسین سروده باشد و جگر خواندنش را داشته باشد، متهم می شود به کهنه گویی و عقب ماندگی ادبی، در آوردن ادای حافظ که...بماند!
حالا اگر همین حضرت حافظ متعلق به یکی از کشور های غربی بود، چه ها می شنیدیم که غربی ها بعد از فتح قله های علمی، در زمینۀ ادبیات نیز گوی سبقت را ربوده اند و بیا و ببین. از عام که بگذریم خواص هم با شناختن جایگاه واقعی ایشان هنوز اندر خم یک کوچه مانده اند.
بی گمان اگر دیوان حافظ تنها غمخوار دل های عاشق و شکسته نبود، از هر هزار نفر بزور کسی را می توانستی پیدا کنی که لاقل سالی یکبار فرصت کرده باشد، دیوان حافظ را گشوده و غزلی از آن را خوانده باشد!
در حقیقت خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین محمد شیرازی برای زنده ماندنش در ذهن ها و دلهای مردم عصر حاضر مدیون لسان الغیب بودنش است. در غربتش همین بس که هنگام دفن پیکرش عدهای از متعصبان کوردل با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان شدید مخالفت می کنند و با استناد به ابیات دیوانش او را متهم به شرابخواری می کنند. در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد میدانستند و آنقدر به او ایمان داشتند که توافق می کنند هرچه حافظ خود بگوید، همگان بی چون و چرا همان کنند. تفاعل می زنند و این بیت می آید:
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت
این شعر در بدخواهان شاعر تأثیر بسیاری میکند و همه خاموش می شوند. حافظ مستي را هنر ميداند آيا مي انگوري خوردن هنر است؟!...مسلما" نه!... کوته نگری هر انسانیست که مستي او را کسب معرفت و بینش نداند.
آيا نظربازي حافظ چشم چراني او را می رساند؟آیا نظربازی چشمها می تواند خانۀ دلی را آنقدر پاک و نورانی نگاه دارد که ذهن قادر به ثبت کلام نورانی خداوند باشد و عاشقانه برای تنها معشوق هستی بتپد؟ فقط یک اهل خرد در می تواند درک کند که نظربازي يعني نگاهی چنان عمیق و نافذ که بتوان صاحب چشمی جهان بین شد و تنها خدا را با آن دید. که این نگاه برنیایید مگر از چشم بصیرت که در اختیار عرفا و اهل ایمان است.
اين هنر حافظ و ساحت معنوي اوست كه سخنانش صدق و نيك باشد. فضاي معنوي و عقلاني حافظ را به تصوير كشيدن سخت است. اين انديشه تصويرگران ما را ميرساند كه در اين وادي گام نهادن بسيار مشكل است، زيرا حافظ از عالم معنا تصويرگري ميكند. درباره ی غزل های حافظ را باید خواند و عمق شان را درک کرد و با آنها هم آهنگ شد تا بتوان پی برد که چگونه سخن حافظ اعجاز واقعی قریحۀ بشری و سرچشمه ی فیاض کمال و جمال آمیخته با حکمت و عرفان است.
امروز به پاس تقدیر از مقام حضرتش و به پاس دِینی که ادبیات به حافظ دارد فقط حافظ را در چشم ستارگانی که درخشیدن را از او آموخته اند، بیان می کنم.
یکی از این ستارگان، دویست سال پیش در آسمان ادبیات آلمان فریدریش روکرت؛ با تاثیر پذیری از شعر فارسی پایه گذار غزل در ادبیات آلمان شد. این شاعر، مترجم و شرقشناس برجستهی آلمانی حافظ را ستایش می کرد و دیوانه وار می ستود و تعدادی از غزل های زیبایش را به آلمانی ترجمه و منتشر کرد.
خوب است کمی بیشتر به این موضوع توجه داشته باشیم که غزل تنها قالب نظمی است که از ادبیات ایران وارد شعر آلمانی شد. آنه ماری شیمل شرقشناس نامی و کارشناس برجستهی ادبیات خاورزمین در این باره مینویسد:«در سال ۱۸۱۹ غزل را روکرت به زبان آلمانی وارد کرد و این قالب شعری همواره طرفداران زیادی داشته است به ویژه در میانهی قرن نوزدهم.
ستارۀ دیگر آلمان، ژان ولفگانگ گوته است. او شاعر، فیلسوف، نویسنده، سیاستمدار و دانشمند بزرگی است که در خالق« دیوان شرقی » است. این اثر نه تنها یکی از عالی ترین آثار شعر و حکمت گوته بشمار می آید بلکه یکی از بزرگ ترین آثار ادبی آلمان و اروپا شناخته می شود که خود این افتخار را مدیون دیوان حافظ می داند.
گوته که نقادان ادب جهان او را یکی از ارکان چهارگانه ادب جهان می شناسند می گوید:«ای حافظ! آرزوی من آن است که فقط مریدی از مریدان تو باشم»
گوته خطاب به حافظ متن های ادبی سلیس ، عمیق ، پرمعنا و پر از روح و احساس خلق کرد که در نوع خود شاهکاری بزرگ محسوب می شوند.
گوته دربارۀ شخصیت، اندیشه و ادبیات حافظ است که در دیوان غزلیاتش می گوید:«او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند.او فقط شاعر نیست بلکه بیشتر جامعه شناس است و بویژه روانشناسی کامل است که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد.قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید و من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم همین چند جمله برایم کافی است.»
دیگر ستارۀ پر فروغ غرب، فریدریش ویلهِلم نیچه فیلسوف، شاعر، منتقد فرهنگی، جامعه شناس، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی و استاد لاتین و یونانی بود که آثارش تأثیری عمیق بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن بر جای گذاشتهاست. مردی که در پی «دگرگونسازی همه ارزشها» است و مهمترین گفتار فلسفی خود را از زبان زرتشت و با عنوان «چنین گفت زرتشت» بیان کرده و شاهکاری چونان «اراده معطوف به قدرت» را میآفریند، با ستایشی ویژه ای از «حافظ» سخن میگوید. نیچه از حافظ چنان سخن میراند که تصویر«انسان آرمانی» نیچه بود.
ستارۀ رخشندۀ دیگر پروفسور فرانسوی هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه در رابطه با ادبیات ایران چنین می گوید:«من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم ،و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست ،چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است:«فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا.
فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است والبته برتر از او .سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد وبی شک دانا تر از او . حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است که او خود را، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، می شمارد واما مولانا که در جهان همسنگ اوهیچ چهره ای را برای قیاس نیافتم.
من به این باور ایمان دارم...شما هموطن حضرت حافظ چطور؟...آیا هنوز تلاش برای سرودن غزلی در خور تحسین را پوسیدگی افکار، کهنه پرستی و یا عقب ماندگی می دانید؟!
برگی از یادداشت های
لیلا صادق محمدی
دیدگاه شما