اوقات شرعی

 

آخرین اخبار

25. مرداد 1393 - 17:50   |   کد مطلب: 7354
یکی از آزادگان سرافراز کردستان گفت: آن زمان که ۲۵ سال سن داشتم در حین راهسازی در مسیر ساوجی مریوان به بانه در ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۷ به اسارت نیروهای ارتش عراق درآمدم.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی صبح الوند، نعمت‌الله خواجه‌ای اظهار کرد: من و یکی از رانندگان مشغول راهسازی محور مریوان به بانه بودیم که ناگهان از طرف نیروهای عراقی که در چند متری ما بودند شروع به تیراندازی به طرف ما کردند که راننده از ناحیه زانو زخمی شد و چون توانایی کنترل و مهارت ماشین را نداشت ماشین در جایی گیر کرد و ما نهایتا به اسارت دشمن درآمدیم.

خواجه‌ای افزود: من و راننده ماشین که زخمی شده بود از طرف نیروهای عراقی مدام مورد حمله تیراندازی قرار گرفتیم که نهایتا با بالاگرفتن دستانمان توسط ۴ نفر از نیروهای عراقی به اسارت درآمدیم.

وی می‌افزاید: وقتی به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم ما دو نفر را با پیاده به فاصله ۶۰ متری سنگر اولیه‌شان بردند و در همان دقایق اولیه توسط سربازان عراقی از پشت مورد لگد و ضرب و شتم قرار گرفتیم و راننده‌‌ که از ناحیه دو زانو زخمی شده بود فقط او را پانسمان کردند.

این آزاده کردستانی بیشتر از خاطراتش در آن زمان می‌گوید: پس از گذشت نیم ساعت که در سنگر ماندیم یک نفر از فرماندهی رژیم بعث عراق آمد و ما دو نفر را مورد بازجویی قرار داد و از ما سوالاتی در مورد اینکه شما کی هستید؟ اهل کجایید؟ چکار می‌کردید؟ پرسید و پس از آن ما را چشم بسته سوار ماشین کرده و به شهر پنجوین کردستان عراق انتقال دادند.

می‌گفتند برای شماها قبر آماده کرده‌ایم

خواجه‌ای افزود: وقتی ما را به پنجوین انتقال دادند تا وقتی که هوا تاریک شد ما دو نفر را همانجا نگه داشتند و تمام مدارک و وسایل شخصی را از ما گرفتند. تعدادی قبر کنده شده بود که مدام به ما می‌گفتند که این قبرها را برای شما آماده کرده‌ایم.

وی بیان می‌کند: غروب همان روز وقتی هوا تاریک شد ما را چشم بسته به شهر سلیمانیه عراق انتقال دادند و به داخل اتاقی که چند پله داشت، بردند و دوباره توسط فردی که فارس زبان بود مورد بازجویی قرار گرفتیم و با چیزی شبیه به کابل برق ناگهان از پشت به ما می‌زدند که ما هم ناخودآگاه به دلیل شدت ضربات شروع به فحاشی و بد و بیراه گفتن، کردیم.

وی که اکنون به عنوان مدیرکل حمل و نقل و پایانه‌های کردستان مشغول به کار است، می‌گوید: صبح روز بعد داخل پادگان به صورت چشم بسته راه می‌رفتم که صدای یک فرد فارس زبان که از بچه‌های ایران بود شنیدم و من کارهای راننده زخمی که اسمش فرهنگ خاکیان و از بچه‌های ارومیه بود را انجام می‌دادم.

خواجه‌ای در ادامه افزود: صبح روز بعد باز هم یکسری بازجویی و سوالات گذشته را از ما کردند و دو روز در همانجا ماندیم و بعد به (اداره اطلاعات رژیم بعث عراق) انتقال دادند و ۱۰ روز در همانجا ماندیم و در آن مکان هم هر روز سه وعده کتک کاری با کابل برقی همراه با بازجویی‌های مکرر می‌شدیم.

وی بیان کرد: در آن محل نیز در اتاقی که تنها دریچه‌ای به اندازه ۲۰ در ۲۰ سانتیمتر داشت و از چراغ و امکانات خبری نبود قرار دادند.

خواجه‌ای اضافه کرد: طبق یادداشت‌هایی که اسرای دیگر قبل از ما روی دیوار اتاق نوشته بودند کاملا مشخص بود که هر اسیر فقط ۱۰ تا ۱۱ روز در آنجا می‌ماندند.

این آزاده کردستانی می‌گوید: بعد از ۱۰ روز در آنجا من و راننده به همراه ۱۴ نفر دیگر را روی یک دستگاه وانت بار که دارای اتاقکی آهنی بود و تنها یک دریچه بسیار کوچک برای نفس کشیدن داشت، سوار کردند و اتاقک طوری بود که به سختی می‌توانستید نفس بکشید و تمام بدنمان از گرمای زیاد خیس عرق شده بود و همگی ما را به پادگان الرشید بغداد انتقال دادند.

با خودم گفتم نمی‌توانم دوام بیاورم

خواجه‌ای از وضعیت اسرا در پادگان الرشید گفت: پادگان دارای ۴ تا ۵ اتاق با حیاطی کوچک در محوطه وسط اتاق‌ها بود و در آنجا هم هر روز اسرای ایرانی دو وعده توسط نیروهای بعث عراقی با کابل برقی کتک کاری و مورد آزار و اذیت جسمی قرار می‌گرفتند.

وی در مورد وضعیت خوراک و تغذیه اسرا در این پادگان نیز افزود: دو نان سنگک برای ۲۴ ساعت به همراه مقداری آبگوشت یا هر چیز دیگری برای ۱۰ نفر می‌آوردند و آنجا هم تقریبا ۲ ماه توانستیم با همه شکنجه‌ها دوام بیاوریم.

خواجه‌ای اضافه کرد: یکی از مواردی که در آنجا برایم جالب بود، این بود که وقتی از اسرای دیگر که قبل از من در این پادگان بودند پرسیدم که چه مدت در اینجا هستید آنها می‌گفتند که بیشتر از سه ماه. و برایم خیلی تعجب‌آور بود که با این همه شکنجه و کمبود امکانات چگونه توانسته‌اند دوام بیاورند.

وی در مورد شکنجه‌اش گفت: یک روز در آن اردوگاه که هوا بسیار گرم بود لباس بر تن نکرده بودم که با کمربند فانسقه ما را کتک زدند طوری که بدنم چون بخاطر گرمای زیاد تاول زده بود گوشت پشت و شانه‌هایم کنده شد.

خواجه‌ای بیان کرد: با وضعیت اسرای دیگر در پادگان الرشید بغداد آنها را قویتر از خود می‌دیدم و بارها با خودم می‌گفتم من نمی‌توانم بیشتر از آنها دوام بیاورم و با این همه شکنجه جسمی و روحی ۴۵ روز دوام آوردیم.

وی می‌افزاید: پس از ۴۵ روز ما را به اردوگاه تکریت زادگاه صدام انتقال دادند در این اردوگاه که ۱۶ اتاق وجود داشت حدود ۴۵۰ اسیر بودیم که ۲۵ تا ۳۰ نفر را در یک اتاق جای داده بودند و آنجا هم هر روز یک وعده کتک می‌خوردیم و پس از ۳ ماه ما را به سوله‌ای بردند که هر روز توسط نیروهای عراقی مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتیم.

خواجه‌ای افزود: در این سوله نحوه کتک‌کاری هر اتاق با اتاق اسرای دیگر فرق می‌کرد و وقتی وارد اتاق ۲۵ نفری ما شدند ما را در ردیف‌های ۵ نفره به صف قرار دادند و از پشت با کابل به سرمان می‌زدند و بعد از این کتک‌کاری‌ها ما را بر روی زمین می‌خواباندند و با پوتین روی پشت ما حرکت می‌کردند.

وی بیان کرد: چیزی در این سوله عده‌ای مترجم اسرا بودند و وقتی از آنها می‌پرسیدیم که چرا با ما اینگونه رفتار می‌کنید؟ در جواب می‌گفتند: ما می‌خواهیم شما حرف شنودی بیشتری داشته باشید.

خواجه‌ای از نگهبانان کرد زبان در زمان اسارت می‌گوید: این نگهبانان معمولا انسان‌های خوبی بودند و حتی نیروهای بعث وقتی می‌دیدند به ما اسرای ایرانی توجه دارند فورا آنها را تعویض می‌کردند.

لحظه انتظار به سر آمد

این آزاده کردستانی از شور و شعف و لحظه به سر آمدن دوران اسارتش می‌گوید: در شهریور سال ۱۳۷۹ پس از ۲۶ ماه اسارت وقتی از طریق بلندگوهای اردوگاه اعلام کردند که در پی مذاکره رئیس جمهور ایران و صدام حسین و اجرای قطعنامه ۵۹۸ که بند اول آن آتش‌بس و بند دوم تبادل اسرای ایرانی و عراقی بود، شور و هیجانی در میان اردوگاه به پا شد.

خواجه‌ای به لحظه‌ای که به همراه اسرای دیگر وارد خاک ایران شد اشاره کرد و افزود: در ۱۸ شهریور ماه سال ۱۳۷۹ پس از ۲۶ ماه اسارت دشمن نوبت به بازگشت کاروان آزادگان و اسرای ما شد که در قالب کاروانی یک‌هزار نفری مات و مبهوت وارد خاک پاک ایران شدیم.

از اسارت تا شوق دیدار

وی اضافه کرد: از زمانی که اسیر شدم تا ۱۷ شهریور ماه سال ۱۳۷۹ و آخرین شب اسارت اسامی ما در لیست اسرای ایرانی از طریق صلیب سرخ جهانی یادداشت نشده بود و حتی نامه یا مکاتبه‌ای به خانواده‌هایمان اعلام نشده بود.

این آزاده کردستانی در پایان بیان کرد: من همیشه شرمنده خانواده‌ام هستم چرا که شکنجه‌هایی که من در دوران اسارت کشیدم در مقابل ناله و ناراحتی‌های خانواده به‌ ویژه پدر و مادرم هیچ بوده چرا که در طول ۲۶ ماه آنها نمی‌دانستند که من زنده‌ام یا مرده.

دیدگاه شما

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
کنگره ملی8000شهیداستان همدان