محمد جواد بیات در صبح الوند نوشت:
سپهبد يوسفي در ميان همه نظاميان و استادان علي، بيشترين تأثير را در او داشته است و متقابلاً اعمال و كردار علي نيز به عنوان آجودان عملياتي وي در او بيتأثير نبوده است. بنابراين بيجا نخواهد بود كه از زبان علي در مورد او بشنويم:
ويژگي اين سپهبد اين بود كه اول اینکه؛ بسيار پاك و مبرا بود از آلودگيها و اصلاً ناپاكي نداشت، چه در مسائل اخلاقي و چه مسائل مادي و به حقوق ارتش هم نيازي نداشت چون از متمولهايي بود كه كلي املاك در همدان داشت. دوم آنكه، مديريت بسيار جدي داشت و شبانهروز در تلاش بود و به من داشت ديكته ميكرد كه مثلاً در آينده تو ميخواهي در ارتش يا در نيروهاي مسلح مديريت انجام بدهي، شبانهروز در همه جا ميدويد و به هر جا كه ميرفت بر اوضاع تسلط پيدا ميكرد. خيلي شجاع بود... اصلاً اهل تشريفات نبود.
شنيدن ماجراي جمعه خونين هفدهم شهريور تهران برايش مشكل بود. ترديد داشت آيا در ارتش بماند. ارتشي كه به روي مردم مسلمان آتش ميگشايد.
در جلسه نقشهخواني اصفهان وقتي استاد به كلاس آمد اول روي تخته بسم ا... الرحمن الرحيم نوشت، درس را شروع كرد و تا پايان هيچ سخني خارج از درس نگفت. كلاس كه تمام شد يكي از آنان به دوستش گفت: بدجوري محبت اين جناب سروان در دلم نشست فكر ميكنم ميتوان بهش اعتماد كرد و درباره وضعيتمان با او صحبت كرد!
جناب سروان ما در مورد مسائل اخير ميخواهيم با شما حرف بزنيم و از راهنمايي شما بهرهمند شويم، به نظر ميآيد شما با جاهايي در ارتباط باشيد و بتوانيد تكليف ما را مشخص كنيد.
سروان صياد شيرازي ابتدا منكر شد. به هر حال آدمي مانند او كه دائم تحت نظر بود، بايد بيش از اين احتياط ميكرد. اما دل او نيز گواهي ميداد اين دو جوان خيلي هم غريبه نيستند. همان روز عصر با هم قرار ملاقات گذاشتند.
در «كمين گل سرخ» اشاره شده است: رابط علي با هسته نيروهاي انقلابي ارتش، سروان آقاپرست از لشكر شيراز بود و رابط او نيز سروان يوسف كلاهدوز از جمعي گارد شاهنشاهي، كه توسط دكتر حسن آيت با بيت امام در نجف و بعدها نوفل لوشاتو، ارتباط داشتند. آنان ميخواستند با تشكيل هستههاي سه نفره، انقلاب را به داخل ارتش بكشانند. ديگر اين كه وظيفه داشتند سربازان وظيفه را تشويق به فرار از پادگانها كنند، اما انقلابيهای كادر ارتش در پستهاي خود بمانند كه اگر روزي اُمراي ارتش كودتا كردند و... وارد عمل شوند در مقابل آنها بايستند.
آن روز كه علي از راديو شنيد: بسم ا... الرحمن الرحيم
شنوندگان عزيز، اين صداي انقلاب اسلامي ايران است!
باورش نشد كه لحظه پيروزي چنين نزديك باشد و گمان كرد رويا ميبيند، يعني نظام 2500 ساله شاهنشاهي از پا درآمده بود و ارتش تسليم شده بود؟ اين تنها ميتوانست يك معجزه باشد!
در روز بيست و دوم بهمن 57 با تدبيري كه علي انديشيد، مركز آموزش توپخانه اصفهان و تمامي تجهيزات آن، كه در نوع خود مجهزترين مركز آموزش ارتش بود، از دستبرد مصون ماند. واقعيت اين است در آن لحظات شور و شوق تعدادي از گروهكهاي مخالف امام و مردم با سوء استفاده از احساسات پاك مردم انقلابي به غارت پادگانها ميپرداختند و از اين رهگذر فراوان از اموال بيتالمال و تجهيزات ارتش به يغما رفت و بعدها عليه انقلاب به كار گرفته شد.
صياد مسئوليت پادگان را به عهده گرفت و به دلیل خصوصيات بالاي انساني كه داشت همه پرسنل بدون توجه به درجه او، به دستوراتش احترام ميگذاشتند و پادگان را حفظ كردند. وي براي حفاظت پادگان از دوستان انقلابيش در اصفهان كمك گرفت و در همان روز تعدادي از جوانان انقلابي به كمكش آمدند كه سرپرست آنان جواني بود به نام سيدرحيم صفوي.
به زودي توسط آنان كميته حفاظت شهري در اصفهان تشكيل شد و به سر و سامان دادن امور پرداختند، صياد يكي از اعضاي فعال آن بود.
او آن روزها فريادرس همه نظامياني بود كه توسط مردم دستگير و تحويل دادگاههاي انقلابي داده شده بودند تا به جرمشان رسيدگي شود. چه بسا در ميان آنان بيگناهاني هم بودند كه صياد آنان را نجات ميداد يا كساني بودند كه مجرم بودند، اما مستحق آن احكام صادره نبودند و يا به بازگشتشان اميدي بود.
روز 22 بهمن انقلاب اسلامي پيروز شد اما دشمن از پاي ننشست. درست دو روز پس از پيروزي انقلاب خبر آمد پادگان مهاباد به محاصره نيروهاي مسلح حزب دمكرات كردستان درآمده است. عزالدين حسيني، ناگهان به ميدان آمد و خود را رهبر روحاني كردستان خواند. او معتقد بود نهفقط به خلق كردستان كه به ديگر خلقهاي ايران نيز بايد خودمختاري داده شود.
وقتي خبرنگاري از او پرسيد اگر دولت مركزي تمام درخواستهاي كُرد را بپذيرد اما نام خودمختاري بر آن نگذارد، شما چه ميگوييد؟ در روزشمار جنگ ايران و عراق جلد اول، صفحه 354 به نقل از روزنامه اطلاعات 24/12/57 آمده است او گفت: اگر جبرئيل از آسمان بيايد و قوانيني بياورد كه خودمختاري كردستان در آن نباشد آن را نميپذيريم. و راست ميگفت زيرا خودمختاري بهانهاي بيش نبود.
آنچه كه در دستور كار دشمن قرار داشت ايجاد تفرقه در ميان اقوام مختلف و پيروان مذاهب گوناگون و نهايتاً تجزيه ايران بود. در هشتمين روز پيروزي انقلاب اسلامي، پادگان مهاباد سقوط كرد. آتش فتنه ضد انقلاب كمكم همه كردستان را فرا گرفت؛ به طوري كه در آخرين روز سال 57 مردم شنيدند كه پادگان سنندج نيز در محاصره است و روزنامهها نوشتند: سنندج حالت جنگزده به خود گرفته است.
خانههاي پيرامون پادگان لشكر 28 كردستان تخليه شده و عدهاي در صدد ترك شهر هستند... گروههاي بدنام يك صدا فرياد ميزدند كه «ارتش بايد منحل گردد!» در روز 28 اسفند 57 امام خميني (ره)به دفاع از ارتش برخاستند، ايشان در پيامي به مردم كردستان، به نكوهش حملهكنندگان به ارتش پرداختند و فرمودند: «ارتش، ژاندارمري و پليس بايد بدانند كه از اين به بعد آنها حافظ مصالح و استقلال مردم مسلمانند و اگر كسي به آنها حمله كند از مردم نيست و عمال اجنبي است.» آن روز در شهرهاي مختلف ايران مراسم اعلام همبستگي مردم با ارتش برگزار شد.
در استاديوم 30 هزار نفري مركز توپخانه اصفهان، هزاران نفر از ارتشيان گرد هم آمدند تا يكپارچگي خود را با مردم اعلام كنند. آنان بعد از سخنراني حجتالاسلام فلسفي در خيابانهاي شهر به رژه پرداختند و مردم با گُل و نُقل و نبات از ارتش اسلام استقبال كردند. روزنامه اطلاعات نوشت: «آن روز سروان صياد شيرازي كه از مسئولان برگزاري اين مراسم بود، بارها اشك شوق ريخت از اين كه تير دشمن به سنگ خورده است.» امتيازطلبي ضد انقلاب و مماشات دولت موقت، باعث شد مردم ايران نخستين بهار آزادي خود را با خبرهاي تلخي از كردستان و گنبد آغاز كنند و نهايتاً در سايه اين سياست غلط، شهرهاي كردستان يكي پس از ديگري سقوط كرد و فاجعههايي مانند قتل عام مردم نقده، پاوه و... به وجود آمد و در تابستان 58 نظام نوپاي جمهوري اسلامي، خود را درگير جنگی داخلي ديد كه نسخهاش در خارج از مرزها پيچيده شده بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، بيشتر هم و غم صياد براي پاكسازي و بازسازي ارتش بود.
در ارديبهشت 58 به همت رهبران انقلاب اسلامي و به كوشش انقلابياني مانند سروان كلاهدوز، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تأسيس شد. جوانان مؤمن به اين تشكيلات نظامي نوپا بسيار اقبال نشان دادند و شتافتند تا در مقابل توطئههاي خارجي و فتنههاي داخلي از انقلاب اسلامي خود پاسداري كنند.
گويا شهيد كلاهدوز، مايل بود سروان صياد شيرازي نيز به سپاه انتقال يابد و فرماندهي يكي از مناطق را به عهده بگيرد. اتفاقاً علي نيز علاقه فراواني به سپاه داشت و در راهاندازي آن در اصفهان از هيچ تلاشي دريغ نكرد... او ترجيح داد همچنان در ارتش بماند.
او با وجود همه ناهمواريهايي كه در پيش رو داشت، بايد در كنار دوستان و همفكرانش ميماند و كوشش ميكردند تا ارتشي متناسب با شأن انقلاب اسلامي درست كنند. او لحظهاي از حال ارتش غافل نبود. وقتي در آن روزها در روند بازسازي ارتش انحرافاتي احساس كرد، ساكت ننشست و به هر جا كه ممكن بود سر كشيد و فرياد زد.
در تابستان 58 به همت او در مركز توپخانه، مراسمي تدارك ديده شد و نمايندگان انجمنهاي اسلامي ارتش به اصفهان آمدند و به مدت دو روز مشكلات را بررسي كردند و راه حلهاي مناسب آن را يافتند.
در همان جلسه براي پيگيري كارها و رساندن پيام آنان به گوش مسئولان بلندپايه نظام، سه نفر به عنوان نمايندگان نيروهاي متعهد ارتش انتخاب شدند كه به ترتيب اكثريت آرا، سروان علي صياد شيرازي حائز رتبه اول گرديد. نمايندگان به تهران رفتند تا با نماينده وقت امام در ارتش، حضرت آيتا... سيدعلي خامنهاي مد ظله العالي گفتگو كنند.
آنان در خيابان ايران در منزل حضرت آيتا... خامنهاي(مد ظلهالعالی)، شام مهمان ایشان بودند. اين جلسه صميمي تمام خستگيها و حرمانهاي ماههاي اخير را زدود و آنان را به كارشان اميدوار كرد؛ زيرا نماينده امام برخلاف اغلب مسئولاني كه آنان ديده بودند، با ايشان همرأي بود و پيشنهادهايشان را پسنديد.
اين نخستين بار بود كه علي، حضرت آيتا... خامنهاي را ميديد و با هم آشنا ميشدند و به زودي اين آشنايي به دوستي مستحكم مبدل شد، به گونهاي كه بعد از آن هرگاه كه علي در دوراهي و سرگردانيها گرفتار ميشد به ايشان مراجعه ميكرد و به آنچه كه ایشان ميگفتند، عمل ميكرد.
ادامه دارد...
دیدگاه شما