به گزارش صبح الوند، یکی از هدیه های بزرگ خدواند متعال بعد از هشت سال دفاع مقدس، بازگشت پیکر مطهر شهدای گمنام است که شهدا به عنوان مصادیق "عند ربهم یرزقون" آن را به بازماندگان و جوانان بعد از خود و جویندگان راه و رسم شهادت و حقیقت اهداء کرده اند، جنگی که گنج را به همراه داشت و ما مانده ایم و چگونگی استخراج و استفاده از این موهبت الهی.
هفته گذشته نیز استان همدان میزبان پیکر مطهر تعدادی از شهدای گمنام دفاع مقدس بود. شهدایی که هم کاروان 175 شهید غواص بودند.
در همین راستا سرکار خانم مونا اسکندری برای تجدید بیعت جوانان با آرمان های شهید و شهادت و آشنایی بیشتر نسل سوم و چهارم انقلاب یک سفر چند روزه را به کاروان شهدای گمنام آغاز کرد و در انتها سفرنامه ای را بیاد همه شهدای هشت سال دفاع مقدس منتشر کرد.
مونا اسکندری، نویسندهای است نام آشنا برای نه تنها همدانی ها بلکه برای کسانی که این روزها پیگیر اخبار ادبی کشور هستند. او سالهاست که دغدغهی نوشتن دارد و در حوزه های کودک و نوجوان، بزرگسال، دفاع مقدس و... قلم میزند.
وی یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس است که بیش از چهل رتبه کشوری، استانی و بین المللی را در کارنامه خود دارد.
اسکندری نویسنده کتاب هایی چون «زنی از تبار الوند»، «طرف حساب»، «پنجره ای نزدیک سقف »، «دست بابا»، «قشقرق»، «مثل ماهي»، «بابایی که همیشه می خندد» و... است.
اسکندری تحصیلات آکادمیک خود را در رشته الهیات ، با گرایش فلسفه و کلام اسلامی گذرانده است.
راهی از زمین بسوی آسمان ...
سرمنزل اول شهرستان رزن:
و خدا دل را با گلی آفرید تا روزی که حقانیت و مظلومیت را یافت ندایی از درون آنها را به خدایی شدن و حسینی شدن تشویق کند
اینجا رزن ،اشکها خشک نشده اند هنوز با نامت یا حسین و با گمنامیت ای شهید
هنوز که بیست و چندسال از جنگ میگذرد چشمها منتظر پیکرهایی است که پرچم سه رنگ ایران را با فخر بر خود پوشیده اند.
و میانه ی راه چه ساده اشک میریختند روستاییان و چه دوان دوان پیکرها را دنبال میکردند کودکان صاف و ساده آبادی ها
گلهایی که نثار کردند و گلابهایی که بر پیکرها و مردم ریختند بوی صفا و صمیمیت میداد و حکایت زنده ماندن عشق به خمینی و ولایت را...
سر منزل دوم شهرستان کبودرآهنگ:
ماشین های حامل شهدا برای چندمین بار در راه رسیدن به کبودر آهنگ توقف میکنند.روستاییان با ذوق با گل و گلاب و اسپند به استقبال کاروان معراجیان مجنون می آیند و اشک بر چهره ی آفتاب سوخته شان مینشیند.
کودکان در پی کاروان می دوند و میبینی آنها هم در سوگ این مظلومیت که همان پیکرهایی است که سالها دور از وطن بودند و گمنام برگشتند گریه میکنند.کدام دوربین میتواند این حس و حال را ثبت کند.نفس زنان به پیکرها میرسند و عرق ریزان و اشک بر گونه دست های کودکانه و کوچکشان را بر پیکرهای پرچم پیچ میکشند و به صورتشان میمالند.
این تصاویر بی اختیار اشک را از چشمان آنانی که همه تن چشم شده بودند تا روایت آنها را بنگارند و بگویند جاری کرد.کاروان با سختی به راه خود ادامه میدهد تا به کبودر آهنگ میرسد.مردم آنجا هم مشتاق و منتظرند.گه گاه میبینی کسانی که به نذری یا برای احترام به ساحت شهدا کفش از پا کنده اند و پا برهنه شهیدانشان را همراهی میکنند..زنی در گرما و انوار مستقیم خورشید از حال میرود.دورش را میگیرند .زن بعد از خوردن جرعه ای آب بلند میشود باز هم خودش را میچسابند به پیکرها.دور و بری ها نمیتوانند او را از ادامه ی راه باز دارند و او همچنان با عشق و ادب با دستانی بر تابوت و با همان حال نزار به راهش ادامه میدهد..
سرمنزل سوم شهرستان بهار:
شهیدان!چه نفسهای حقی دارید که بر کالبد مرده ی ما که دمیده شد شور حسینی گرفتیم
و چه مرهمی بر دلهای دردمند و گناه آلود؟ جز ذکر یا حسین (ع)
مردم منتظر، نگاهها رو به سمت خیابان ورودی شهر،لحظه ها در هر دل به شمارش افتاده است،زغالهای سرخ و تفتیده دلاشوب اسپندها هستند و شیدایی با ورود کاروان معراجیان مجنون آغاز میشود...
اشکها باریدن میگیرند،لبها میلغزند و دستها برای لمس لحظه ای تابوت پرچم پیچ دراز...
آسمان آبی بهار شاهد است شور و اشتیاق مردمی را که امتحان خود را در دفاع از میهن پس داده اند و حال با ورود شهدا قوتی دوباره گرفتند جانهایشان و مرام و مسلک ولایت مداری شان
دیدگانشان نمناک و بر لبانشان ذکر یا حسین...
چه میهمانی است امشب اینجا....
سرمنزل چهارم:
شهدا سه دسته شدند. چندپیکر به روستای همه کسی و چند پیکر به روستای بهادر بیگ و چندتایی اسد آباد...
مردم صالح آباد هم مانند مردمان این سرزمین داغ دیده اند.بوی گل محمدی را توی شهر آکنده کرده اند.بساط اسپند مهیا کرده اند و کوچه و خیابانشان را آب و جارو..
پبکرها را دیده ندیده بغضها میشکند.اشکها سرازیر میشود و تا نفسی می آید یاحسینی بلند میشود.
صدای گریه ی پیرزنی نگاه ها را بطرف خودش میکشاند.پیرزن چادر روی سر کشیده و زیر بغلش را گرفته اند.پیرزن ترکی صحبت میکند از لابلای کلماتش چند کلمه را میشود فهمید..ورزشکار،پهلوان...بعد با دستهایش اندازه ی قامت شهید محمد نجفی رزنی را نشان میدهد که برابر قنداقه ی بچه ای است و باز مویه میکند...
این مراسم روضه نمیخواهد وقتی دومادر شهید مفقود الاثر در میانشان است.شهید کشاورز که در عملیات فتح المبین و شهید نجفی که در جزیره مجنون به سالارشان لبیک گفتند و فاطمه گونه ماندند...
کی میشود در خانه ی این مادران را بزنیم و خبر از آمدن عزیزانشان را بدهیم.این دعای همه ی جمع اینجاست.
سر منزل پنجم:
طبق برنامه و ساعت مقرر شده ساعت یازده صبح اسد آباد ،شاهد ورود کاروان معراجیان مجنون است،عابرین با مشاهده ماشین های تویوتا و پرچمهای برافراشته بر آنها خیره میشوند به دو پیکری که بر هرکدام حمل میشود.
سرعت ماشینها کاسته میشود.جمعیت آغوش باز میکند تا عزیزانش را پذیرا باشد.جمعیت نشان از شور انقلابی و معرفت مردمان این دیار دارد.
گرما عرق ها را ریزان کرده اما از تب و تاب استقبال کنندگان کم نکرده.عکسهای یادگاری گرفته میشود تا ثبت شود هم جواری با اسوه های ایثار و مقاومت.
زنان ،کودکان خود را به همراه آورده اند تا از همان سنین کم درس مردانگی را به آنها یاد بدهند. همه جمعند.همه خود را خانواده شهید میدانند و عزاداری میکنند و خوشحالند از بازگشت پاره های تنشان...کجای دنیا میشود غم و شادی را جمع بست...
اینجا صالح آباد ،مسجد صاحب الزمان عج است و شهدا برای ساعتی در کنارمردمند تا فرصت بیعتی دوباره به آنها بدهند.
این قصه ادامه دارد...
دیدگاه شما