به گزارش صبح الوند، یونس مسعودیان به بهانه تشییع و تدفین پیکرهای مطهر چندتن از شهدای گمنام دوران دفاع مقدس در همدان که در بین آنها بچه های خط شکن غواص شهید هم هستند در یادداشتی نوشت:
سلام ای آشنای غریبم...
کاش بدانی که این روز ها چه بر رهبرم می گذرد؟!؟
رهبرم گاهی برای همگان گریه می کند و گاهی هم با پندهای پدرانه اش همه را راه نشان می دهد...
اما برخی این روزها به ما می گویند ساندیس خور و خودشان را روشن فکر معرفی می کنند...
این روزها گویی روشن فکران حرف رهبرم را نمی شنوند و مدام می گویند که راه حل مشکلات ما رابطه با آمریکاست...
گویی یادشان رفته است که روزی مزدوران آن ها دست های شما 175 ماهی زیبا را بستند و در داخل کانال زنده به گور کردند...
گویی یادشان رفته است که روزی اندام های رشید فرزندان این خاک را با گلوله های سربی نشانه رفته اند...
گویی یادشان رفته است که آژاکس های آمریکایی کربلای 4 را لوداده اند...
گویی یادشان رفته است که از سال ها پیش حتی زمانی که کشور زیبای ما در دستشان بود بازهم کودتا می کردند...
گویی یادشان رفته است رشادت های، دوران و بابایی و شیرودی و کشوری را...
گویی جمله حمید هاشمی آن بسیجی خستگی ناپذیر که می گوید: ابر قدرت کیست؟ ابر قدرت آمریکاست؟ ابر قدرت اسرائیل است؟ نه... ابر قدرت خداست...
گویی ادامه صحبت های حمید را هم نشنیده اند که با صلابت تمام گفت: ما برای نبرد نیامده ایم؛ ما برای شکست نیامده ایم؛ ما برای پیروزی نیامده ایم؛ ما برای شهدات نیامده ایم... ما برای رضای خدا آمده ایم...
گویی بعد از گذشت سی و اندی سال بازهم حضور شما 175 لاله خونین را درک نمی کنند...
نمی دانند که با آمدنتان، آن هم در این شرایط می خواهید بگویید که ما با همین استخوان های پوسیده و دست های بسته تن به ذلت نمی دهیم...
نمی دانند که آمده اید تا بگویید رهبرا لبیک...
آشنای غریبم این روزها کشور و حتی آن سوی مرزهای کشور هم از شما حرف می زنند...
هرکس به نوعی تعبیری دارد...
اما هیچ کس از به اصطلاح روشنفکران ما نمی گوید که ما با تاسی از راه شهدا هیچ گاه تن به ذلت نمی دهیم...
نمی گویند که رنگ بندی های آزادانه ما در کشور به خاطر تک رنگی خون شهداست...
نمی گویند که امروز دست ما همانند 175 غواص بسته نیست چرا که دعای آنان و حمایت سید علی را داریم...
فکر میکنم این روزها رهبرم دل شکسته است...
گویی عده ای روشنفکر می خواهند 598 دیگری را به وی تحمیل کنند...
اما دلم برایشان می سوزد...
آری برای همان روشنفکران... چون نمیدانند که سید علی تنها نمی ماند...
نمی دانند که در گوشه های خانه هایمان پوتین ها را آماده گذاشته ایم تا سیدعلی لب تر کند...
نمی دانند که سربند لبیک یا خامنه ای را هنوز از سرهایمان باز نکرده ایم...
نمی دانند که حسین فهمیده ها، باکری ها، زین الدین ها، چیت سازیان ها و... هنوز زنده اند...
نمی دانند که فرزندان سیدعلی دیگر در گهواره نیستند...
نمی دانند که احمدی روشن ها هنوز در کشور تلاش می کنند و از هیچ نمی ترسند...
اما من...
و این نیز بگذرد ، چه خوب ، چه بد...
پنجره زیباست اگر بگذارند! چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند! من از اظهار نظر های دلم فهمیدم؛ عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند...
آشنای غریبم خوش آمدی...
دیدگاه شما