اوقات شرعی

 

آخرین اخبار

13. آذر 1393 - 12:14   |   کد مطلب: 8963
اي کاش به جاي بازارگرمي­ها و شايعه پراکني­ها ذره­اي هم اصل هنرِ يک هنرمند مورد توجه قرار گيرد.

به گزارش صبح الوند، ستاره سهیل در یادداشتی نوشت:

ياد مرتضي پاشايي؛ هنرمند فقيدِ اين مرز و بوم گرامي باد. آواي او که براي مردم اين مملکت سر داده شده بود و همچنان در دل مخاطبانش جا دارد، قابل تقدير و پاسداشت و قدرداني است. اما حيف...
اوّلي : ديروز جات خالي خاکسپاري مرتضي پاشائي بود
دومّي : کي ؟ مرتضي پاشائي ؟ چه کاره بود ؟
اوّلي : پاشائي ديگه ! نمي­شناسيش ؟؟ همه براش جون مي­دادند. تو چطور نمي­شناسيش ؟ خواننده بود. از سرطان فوت کرد. روحش شاد. خيلي معروف بود. وقتي تو بيمارستان بود دو هزار نفر براي اهداء خون اعلام آمادگي کرده بودند. رو دستش خواننده نيومده. حيف بود خداييش.
دومّي : حتماً ازين جديد مديدا بوده.
اوّلي : نه خيلي هم جديد نيست. از بچگي مي­خونده.
دومّي : توي کجا مي­خونده ؟
اوّلي : اونو دقيق نميدونم. فقط مي­دونم خيلي وقته که مي­خونه. وااااي نمي­دوني چه خبر بود. همه اومده بودند.
دومّي : همه يعني کيا ؟ ما که اصلاً نمي­شناختيمش.
اوّلي : همه ديگه. هر کي که مي­خواستي اونجا بود. بازيگراي معروف سينما، مجرياي تلويزيون، آهنگسازا، خوانده­ها. ديگه همه ديگه. واااااي نمي­دوني ! ملت مثل ابر بهار گريه مي­کردند. خلاصه قيامتي بود. با چه شکوهي خاکش کردند.
دومّي : خدا بيامرزدش. حيف شد. کاش منم اومده بودم براي تدفينش.
اوّلي : تو که ميگي نمي­شناختيش ؟
دومّي : خب اون مرحوم رو نمي­شناختم اما بازيگراي سينما رو که مي­شناختم. لا­اقل يه عکس يادگاري باهاشون می انداختم.
اوّلي : واااااي جات خيلي خالي. آکله بازاري بود. دخترها انگار عزيزترين آدم زندگيشون رو از دست داده بودند.
سومّي: ببخشيد آقايون شرمندم. من ناخواسته حرفهاتون رو شنيدم. شما هم شرکت کرده بوديد تو مراسمش ؟ ميگن اونقدر جمعيت زياد بوده که پليس تا نصف شب داشته مردم رو متفرق مي­کرده.
اوّلي : آره بابا. تازه من قبل از فوتش هم توي بيمارستان ديده بودمش. خيلي مظلوم و با مرام بود. با يکي از دوستام رفتيم عيادت. نمي­گذاشتند بريم ملاقات. ولي ما با رخت­شورِ بيمارستان هماهنگ کرديم. اون ما رو قاچاقي بُرد بالا. جوان بيچاره کلي حرف داشت براي مردم. ميگفت : «دل من به مردم خوش بود که اونم نميگذارن بيان پيشم. واقعاً از شما دوتا ممنونم که اومدين». منم همونجا يه عکس يادگاري باهاش انداختم آخي... روحش شاد دستش رو انداخت گردنم و منو تو آغوشش گرفت. خيلي با مرام و خاکي بود. هنرمند واقعي همينه ديگه. ولي خداييش هيچکس نتونسته بود توي اين اوضاع و احوال باهاش عکس يادگاري بگيره. البته منم با رفيقم رفتم. اون باهاش خيلي چاي بيسکوئيت خورده بود. وقتي رفتيم پا شد با اون حالش کلّي تحويلمون گرفت.
سومّي : واقعاً ؟ شما از نزديک ديده بوديش ؟؟
اوّلي : گفتم که ديدمش. تازه کلّي هم باهام حرف زد. کلّي درد دل کرد. خب هنرمند دلش به ما مخاطباش گرمه ديگه.
سومّي : راست ميگن حالت معنوي داشته ؟ ما که قسمت نبود ببينيمش. ولي ميگن هر کي از نزديک مي­ديدش از وجودش يه انرژيِ خاصي مي­گرفت.
اوّلي : بععععله. من دقيقا اين رو حس مي­کردم. وقتي وارد اتاق بيمارستان شديم انگار سبک شدم. وقتي نگاهش به من افتاد يه حال عجيبي بهم دست داد. خيلي انرژيک بود. تازه اين رو وقتي که داشتند پيکرش رو دفن مي­کردند هم با خودش داشت. وقتي تابوتش روي دست مردم بود يه انرژيِ عجيبي ازش به ما مي­رسيد. همه مي­گفتند که ما هم اين رو حس کرديم.
سومّي : اِ ؟ من که شنيدم مي­گفتند چند ساعت قبل خاکش کردند و اون تابوتي که اونجا بوده نمادين بوده.
دومّي : هِه !!
اوّلي : جسمش که مهم نيست. اون روحش بود که داشت به همه قوّت قلب مي­داد. روحش قطعاً اونجا بود. همه میگفتند حضورش رو حس مي­کنيم. چه شکوهي داشت. من همش داشتم فيلم مي­گرفتم.
دومّي : از چي فيلم مي­گرفتي ؟ از تابوت نمادين ؟؟
اوّلي : نه. از شکوه خاکسپاريش. خيلي به ياد ماندني بود. دو هزار نفر موبايل به دست فيلم مي­گرفتند.
دومّي : چه فايده­اي داره ؟ وافعاً چندبار به اين فيلمها مراجعه مي­کنيد و دوباره نگاهش مي­کنيد ؟ خُب شما که اونجا بودي، ديگه واسه چي فيلم مي­گرفتي ؟
اوّلي : مي­گرفتم واسه رفيقام. اونا که نبودند ببينند، حداقل بدونند چه خبر بوده. تازه من با دو تا موبايل فيلم مي­گرفتم. يه دونه گلکسي5 ، يکي هم ال­جي3G با دوربين 16 مگاپيکسل. نميدوني، دوربينش خداست !!
دومّي : پس خبرنگارا و عکاسا چکاره­ند ؟ رفيقات مي­تونستند از سايتهاي خبري ببينند. اگر اونقدر که شما ميگي معروف بوده، پس حتماً خبرنگارا هم بودند ديگه... نبودند ؟ تازه خيلي هم حرفه­اي تر و با کيفيت تر از عکس فيلم شما مي­شد.
اوّلي : نه بابا. اونا که درست و حسابي خبر نميدند. فيلمي که من گرفتم آخرشه. آخه رفته بودم بالاي درخت. مسلّط بودم به همه.
دومّي : تو رفته بودي خبرنگاري يا عزاداري ؟؟ !!
اوّلي : خبرنگاري چيه ؟ من که تنها نبودم. همه فيلم ميگرفتند. نميدوني چه شکوهي داشت. مثل کنسرت کوئين تمام جمعيت داشتند آهنگهاشو ميخوندند. دو هزار نفر موبايل به دست داشتند مراسمش رو به تصوير ميکشيدند. خُب اين جمعيتِ دوربين به دست يعني چي؟؟ يعني محبوبيت ديگه آقا، يعني محبوببيت..
چهارمي : سلام بچّه­ها. خوبين چه خبر ؟ اين ملت هم خداييش خودشون رو گرفتند. نهار و شام ملت شده مرتضي پاشايي. هرکسي رو ميبيني داره راجع­به اون حرف ميزنه. يکي نيست بگه بابا در روز دو هزار تا آدمِ مظلوم و بيچاره گوشه و کنار اين مملکت از گرسنگي دارند تلف ميشن اما هيچکس دلش نميسوزه. هيچکس نيست بگه خرتون به چند. .. حالا يه خواننده­اي که ميگن تا ديروز توي زيرزمينها مي­خونده و حالا باز شاهي نشسته روي دوشش و داره روي زمين ميخونه، شده خواب و خوراک ملت.
سومّي : آقا نفرماييد. انصافاً خوانندة متفاوتي بود.
دومّي : آقا شما که ميگي متفاوت بود، اصلا ميتوني صداش رو از بقية خواننده­ها تشخيص بدي ؟!
سومّي : چرا نميتونم ؟ اينکه شما مرتضي پاشايي رو نميشناسي دليل نميشه که ديگران هم نشناسند.
اوّلي : آقا ما عاشقاي اون خدابيامرزيم و جونمون رو براش فدا ميکرديم. بايد ميومديد و خيل عاشقاش رو ميديدين. دو هزار نفر دوربين به دست داشتند عظمت اين حضور رو فيلم ميگرفتند.
چهارمي : هه !! ميگن يه نفر رفت جنگل. وقتي برگشت بهش گفتند جنگل چطور بود ؟ گفت اينقدر درخت زياد بود نشد جنگل رو خوب ببينم. !! حالا شده نقل مردمي که اونقدر به فکرِ فيلمبرداري بودند که اصلاً نفهميدند اون خدابيارز را کدوم قسمت بهشت زهرا خاک کردند. !!
دومّي : قربون دهنت داداش.
چهارمي : تازه اين مردمِ هميشه آمادة آبرو بَر، که سرشار از عاطفه هستند ديروز يه کاري کردند که به جاي تسکينِ دل پدر و مادرِ طرف، بدتر داغشون رو تازه کردند.
اوّلي : کيا ؟ مگه چکار کردند ؟
چهارمي : يه فيلم از لحظه­هاي آخر زندگيِ مرحوم، در حال احتضار گرفتند، گذاشتند توي وايبر. حالا داغ دل خانوادة مرحوم رو تازه کردند هيچ، يه تصوير خيلي غم­انگيز و تأسف­بار هم از اون خدابيامرز گذاشتند توي ذهن بقية طرفداراش. معلوم نيست ميخوان چي رو ثابت کنند. فقط واسه خود شيريني. مسخره بازي. اَدُ و اطوار. ديگه درک نميکنند که اينکار چقدر زشت و اشتباهه.
دومّي : وايبر چيه ؟
سومّي : شما واقعاً نميدونيد وايبر چيه ؟؟
اوّلي : بابا رفيق تو اصلاً از زندگي خيلي عقبي. وايبر، لاين، تانگو، واتس­آپ، اينستاگرام، ...
دومّي : من که نميدونم شماها چي ميگيد.
اوّلي : بابا تو اصلاً چي ميدوني ؟ يه کم با زمان حرکت کن. اينا شبکه­هاي اجتماعيِ اينترنتي­اند که براي ارتباط مردم ساخته شدند.
دومّي : من زياد از اينترنت سر در نميارم. آخرين باري که کارم بهش افتاد براي چک کردن ثبت نام يارانم بود... به کارم نمياد. اما فقط ميبينم فک و فاميل که دورِ هم جمع ميشن، هيچي از مجلس نميفهمند به جز اينکه نفري يه موبايل دست بگيرند و تا لحظة آخرِ مهموني سرشون توي اون باشه.
اوّلي : دنيا الآن همينه ديگه. همه با هم ارتباط دارند. به جاي يه مهمونيِ 10 نفره ، هزاران نفر از طريق دنياي مجازي با هم ارتباط دارند. اونم از سراسر دنيا. فکرشو بکن. حتي تصورش هم يه زماني براي آدمها امکان پذير نبود.
سومّي : آره آقا. خيلي جالبه. مثلاً يکي از کاربردهاش همين بزرگداشتي که ديشب واسه خوانندة محبوبمون ؛ مرتضي پاشايي گرفتند. خُب همه توي وايبر قرار گذاشتند که توي همة شهرها تجمع کنند واسه بزرگداشتش.
اوّلي : وااااي ديشب توي پارک قيطريه براش بزرگداشت گرفته بودند. نبوديد، چه قيامتي بود. دو هزار نفر موبايل به دست داشتند فيلم ميگرفتند.
چهارمي : ماشاالله مردم همه شدند عکاس حرفه­اي. کنتور که نداره. يه رَم ميگيرند و موبايلشون رو تا خِرخِره پُر ميکنند از اين فيلمها. بعد هم تا خروس­خونِ صبح دراز ميکشند توي رختخواب و براي همديگه ارسالش ميکنند. هيچکدومشون هم ازش هيچ نفعي نميبرند. فقط شده يه وسيله براي پُز دادن و کلاس گذاشتن. خُب بالاخره بايد يه کاري بکنيم که بشيم جهان سوّمي ديگه. !!!
اوّلي : جهان سوّمي چيه آقا ؟ يعني مردم به صورت آنلاين با هم ارتباط داشته باشند ايراد داره ؟
چهارمي : ايراد نداره اما به شرطي که از هر تکنولوژي­اي درست استفاده بشه. حداقل اگر هم با هم ارتباط دارند چهار تا خبر مفيد براي هم ارسال کنند نه اين چيزا رو. شما هيچ ميدوني سرانة مطالعه توي اين مملکت چقدر پايينه ؟ ملت بيکار و علّافند ديگه. آخه ميشه چي هرکس از يه زاوية 10 درجه­اي نسبت به بغل دستيش همون مراسم رو فيلم ميگيره و ذخيره ميکنه ؟!!
اوّلي : اتفاقاً رفيق، شماها هستيد که اين مملکت پيشرفت نميکنه. از بس توي کار همه دخالت ميکنيد. بابا مردم اين کار رو دوست دارند مگه به شما آسيبي رسوندند ؟ دلشون نميخواد مطالعه کنند. فقط به شعار ميگيد آزادي آزادي و حقوق بشر اما در عمل اينجوري نيستيد. اين ارتباطها در طول روز کمتر از مطالعه نيست. از مسائل روز دنيا با خبر ميشن.
چهارمي : هي...! چي بگم والله...
سومّي : راستي! ميگن احسان عليخاني گفته يه بار که با مرتضي پاشايي بيرون رفته بوده، مرتضي پيشگويي کرده بوده و درست از آب درومده. راسته؟
اوّلي : آره پس چي ؟ يه شخصيت خاصي بود. توي اين مملکت حيف شد.
چهارمي : چي­چي رو حيف شد ؟ چرا جَو ميدي رفيق ؟؟ تازه همين وزارت ارشاد بود که بهش مجوّز داد و معروف شد ديگه. وگرنه بايد زير زمين توي تاريکي ميخوند.
سومّي : من از چندتا اهل فن و هنر شنيدم که از نظر فني و هنري اون رو خداي موزيک امروزايران ميدونستند.
اوّلي : آره. واقعاً بود. توي اين سالها کسي روي دستش نيومده بود. احسان روي اسمش قسم ميخورد.
(ناگهان موبايل اولّي زنگ ميخوره و صداي علي لهراسبي بلند ميشه.)
اوّلي : قربون صدات برم. روحت شاد مرتضي جون.
( بعد که جواب ميده و قطع ميکنه) :
چهارمي : اين که صداي لهراسبي بود.
اوّلي : من پاشايي رو ميشناسم يا شما ؟ من با آهنگهاش بزرگ شدم. اين صداي مرتضي پاشاييه.
سومّي : دوست عزيز ايشون راست ميگن. اين صداي لهراسبي بود.
دومّي : هه !!
اوّلي : نه آقاجون . من دارم بهتون ميگم. ديگه نميخواد به من بگيد...
( بعد هر سه نفر به او خيره ميشوند و زير لب ميخندند.)

ياد مرتضي پاشايي؛ هنرمند فقيدِ اين مرز و بوم گرامي باد. آواي او که براي مردم اين مملکت سر داده شده بود و همچنان در دل مخاطبانش جا دارد، قابل تقدير و پاسداشت و قدرداني است. اما حيف... اي کاش به جاي بازارگرمي­ها و شايعه پراکني­ها ذره­اي هم اصل هنرِ يک هنرمند مورد توجه قرار گيرد. به اميد روزي که هنرمندانِ از دست رفتة ما از جمله هنرمند فقيد مرتضي پاشايي را آنگونه که هستند جلوه داده و از شايعه پراکني و بازارگرمي دربارة حواشي و يا حتي اهانتهاي بي اساس به آنها خودداري کنيم.
اينکه مردم براي خاکسپاري يک هنرمند و يا بزرگداشت وي، گرد هم مي­آيند بسيار قابل تقدير است. اما آيا در اين اجتماعات، واقعاً اين هنرِ هنرمندان است که در کانون توجه قرار دارد ؟ آيا شخصيت هنريِ هنرمندان است که در گوشها زمزمه مي­شود ؟ به راستي نحوة استفادة صحيح از يک تکنولوژي اينست که در هر مراسمي به جاي حضور موثرتر در ميان جماعت، به تصوير برداري­هاي مکرر از زواياي مختلف از آن مراسم پرداخته شود ؟ به راستي فايدة اين تصويربرداري­ها چيست ؟ يادگاري از چه ؟ از حضور جمعيت ؟ از شکوه آن ؟ پس خود هنرمند چه ؟ اي کاش در زمان بودنِ آنها هم اينگونه در صحنه مي­بوديم. اي کاش سعي ميکرديم هنرِ هنرمندان را جاودانه کنيم چگونه ؟ از راه آموزش و يا آموختن، از راه شناساندن آن، از راه بررسي و بحث دربارة نکات فني و تأثير روانيِ آن بر مردم... اي کاش­ها بسيار است و اين اي کاش­ها نشان از امکان رعايت بسياري از اين مسائل و همچنين اميدي در دل نگارنده دارد. او اميدوار است در آيند­اي نه چندان دور، مردم در استفاده از وقت و انرژي و فناوري­هاي جديد، به سان يک جامعة ايده­آل و مفيد و رو به جلو عمل کنند.
ياد همة هنرمندان فقيد اين مرز و بوم گرامي باد.

دیدگاه شما

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
کنگره ملی8000شهیداستان همدان