آنجا كه من و شما براي نشان دادن عشق و مهرباني و ارادت به دوست، به يار، به همكار، به همدممان از گل پاي در خار نهاده مدد ميگيريم و آن را پيشكش ميكنيم، آن زماني كه پيوند انس ميبنديم خانهمان را با گلهاي رنگارنگ آذين ميبنديم و آنگاه كه سالي ديگر بر دفتر عمرمان ميگذرد و فصل نو آغاز ميشود و بر سر سفره آغاز سالمان زرين دانههاي نياز جسممان «گندم» را سبز ميكنيم؛ هنگامي كه بر حاشيه باغچهها گلهاي شمعداني و اطلسي و ميموني و بنفشه ميكاريم و در كناره ديگرش سبزههاي روييده از زمين تر را ميبينيم و عشق ميورزيم، آيا اين نياز معنوي ما به طبيعت را نشان نميدهد؟ غير از اين است كه كودك در زمان تولد به محض باز كردن چشمش ابتدا مادرش و سپس گل را ميبيند كه براي عيادت او و مادرش آوردهاند.
در استقبال از عزيزان قهرمان مدالآور و افتخارآفرينان كشورمان چه چيزي بهتر از گل هديه بدهيم كه از گل بهتر و بالاتر باشد؟ در تشييع جنازه عزيز از دست رفتهمان، چه چيزي باشكوهتر از گل بر مزارش بگذاريم كه بيانگر غم و اندوه فراوان ما باشد؟ هنگامي كه به استقبال و پيشواز عزيزي ميرويم كه به سرزمين پاك حجاز و عتبات عاليات مشرف شده چه چيزي بهتر از گل ميتواند صفاي قلبي ما را ابراز نمايد؟ گلها مظهر پاكياند و فطرت انسان را به سمت خوبي و زيبايي ميكشانند. روح را صيقل و جلا ميبخشند. فكر انسان را باز و فضا را عطرآگين ميكنند و موجب تلطيف روح و روانند.
با توجه به مطالب فوق پس چرا اين نياز را به عاطفه عميق و محيط سبز مبدل نميكنيم؟ چرا در جاي ديگر پاركها و سبزهزارها گل را لگدكوب ميكنيم. چمنها را از بين ميبريم و درختان را ميشكنيم؟ آيا در آن زمان از ياد ميبريم كه سايهسارش خستگي از تن در راهماندهمان به در ميكند؟ آيا نميدانيم كه در نبودنش بلبلان و گنجشكان كوچك بيخانمان ميشوند و بالاتر از همه آيا در انديشه هواي پاك و سالم نيستيم؟ بايد بدانيم كه فرهنگ دوست داشتن طبيعت و فوران عاطفي انساني در مورد گياه نياز مشتركي است بين تمامي گروههاي بشري.
اين پديده اگر مسير اصولي خود را طي ميكرد، ميبايد مهر به طبيعت در رگهايمان جاري و بخش جداناپذيري از حيات ما شود. ولي متأسفانه در دهههاي اخير در تمامي دنياي بشريت و سراسر جهان اين ميل به دوست داشتن طبيعت هرچند سير صعودي پيموده، ولي ذهن و انديشه بشر معطوف مسائل ديگري شده است كه تمامي به نابودي جنگلها و مراتع و باغها منجر شده است و زندگي ماشيني اين دوست داشتن را تحت شعاع خود قرار داده است.
حال كه همگي بر اين باوريم كه طبيعت زيباست و نياز به آن اساسي و اصولي است، پس چرا به آن ارج نگذاريم و در باروري آن مهرمان را به وديعه نگيريم؟ هميشه سبز باشيد و سبز بينديشيد و حافظ و نگهدار شهر اطلسيها.
در پايان از عاشقان و دوستداران طبيعت يك درخواست دارم: همانگونه كه دوست داريد آن زمان كه گرد ملال روزگار و غبار سختي ايام به سر و رويتان نشسته و نفسي گرم و عاشقانه از روي مهر و صفا آن را پاك كرده و آيين محبت بنشاند، پس بياييد آنگاه كه برف سنگين شاخسار سايهگستر درختي را ميرود كه بشكند به يارياش بشتابيد و همانگونه كه در بهار و تابستان او شما را مينوازد، شما هم او را نوازش دهيد.
پرويز ملكزاده- محقق علوم باغي و گياهي
دیدگاه شما