اوقات شرعی

 

آخرین اخبار

10. آذر 1392 - 7:23   |   کد مطلب: 3527
در ديار ما دريائي است و در آن دريا جزيره‌اي و در آن جزيره صومعه‌اي و در آن صومعه چهار سم خر است كه گويند عيسي عليه السلام روزي بر آن سوار شده بود آنرا بزر گرفته در صندوق نهاده سلاطين و امراي روم و عامه مردم هر سال آنجا به حج روند و طواف آن صومعه كنند و حرير آن سمها را تازه كنند و آن كهنه را پاره پاره كرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود اين مي‌كنيد.

سيد ابن طاوس (ره) از حضرت سيد سجاد عليه السلام روايت كرده است كه از زماني كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را براي يزيد آوردند يزيد (لعين) مجالس شراب فراهم مي‌كرد و آن سر مطهر را حاضر مي‌ساخت و در پيش خويش مي‌نهاد و شرب خمر مي‌كرد. روزي رسول سلطان روم كه از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن مي‌شوم حاضر بود از يزيد (پليد) پرسيد كه اي پادشاه عرب اين سر كيست؟ يزيد (خبيث) گفت ترا با اين سر حاجت چيست؟ گفت چون من به نزد ملك خويش باز شوم از هر كم و بيش از من پرسش مي‌كند مي‌خواهم تا قصه اين سر را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادي تو شريك گردد. يزيد (ولدالزنا) گفت اين سر حسين بن علي بن ابيطالب است. گفت مادرش كيست؟ گفت فاطمه دختر رسول خدا (ص)، نصراني گفت اف بر تو و بر دين تو، دين من از دين شما بهتر است چه آنكه پدر من از نژاد داود پيغمبر است و ميان من و داود پدران بسيار است و مردم نصاري مرا با اين سبب تعظيم مي‌كنند و خاك مقدم مرا به جهت تبرك برمي‌دارند و شما فرزند دختر پيغمبر خود را كه با پيغمبر يك مادر بيشتر واسطه ندارد به قتل مي‌رسانيد! پس اين چه دين است كه شما داريد پس براي يزيد (لعين) حديث كنيسه جافر را نقل كرد. يزيد (ملعون) فرمان داد كه اين مرد نصاري را بكشيد كه در مملكت خويش مرا رسوا نسازد. نصراني چون اين بدانست گفت اي يزيد (پليد) آيا مي‌خواهي مرا بكشي گفت بلي، گفت بدانكه من در شب گذشته پيغمبر شما را در خواب ديدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اكنون از سر آن آگاه شدم، پس كلمه شهادت گفت و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارك را برداشت و بر سينه چسبانيد و مي‌بوسيد و مي‌گريست تا او را شهيد كردند.

و در كامل بهائي است كه در مجلس يزيد (ملعون) ملك التجاره روم كه عبدالشمس نام داشت حاضر بود گفت يا امير قريب شصت سال باشد كه من تجارت مي‌كردم، از قسطنطنيه به مدينه رفتم و ده برد يمني و ده نافه مشك و دو من عنبر داشتم به خدمت حضرت رسول (ص) رفتم او در خانه‌ام سلمه بود، انس بن مالك اجازت خواست من به خدمت او رفتم و اين هدايا را كه مذكور شد نزد او بنهادم از من قبول كرد و من مسلمان شدم، مرا عبدالوهاب نام كرد ليكن اسلام را پنهان دارم از خوف ملك روم، و در خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله بودم كه حسن و حسين عليهماالسلام درآمدند و حضرت رسول صلي الله عليه و آله ايشان را ببوسد و بر ران خود نشانيد، امروز تو سر ايشان را از تن جدا كرده‌اي قضيب به ثناياي حسين عليه السلام كه بوسه گاه رسول خدا (ص) است مي‌زني! در ديار ما دريائي است و در آن دريا جزيره‌اي و در آن جزيره صومعه‌اي و در آن صومعه چهار سم خر است كه گويند عيسي عليه السلام روزي بر آن سوار شده بود آنرا بزر گرفته در صندوق نهاده سلاطين و امراي روم و عامه مردم هر سال آنجا به حج روند و طواف آن صومعه كنند و حرير آن سمها را تازه كنند و آن كهنه را پاره پاره كرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود اين مي‌كنيد. يزيد (ملعون) گفت بر ما تباه كرد، گفت تا عبدالوهاب را گردن زنند. عبدالوهاب زبان بر گشود به كلمه شهادت و اقرار به نبوت حضرت محمد (ص) و امامت حسين (ع) كرد و لعنت كرد بر يزيد (پليد) و آباء و اجداد (عليهم اللعنه) و بعد از آن او را شهيد كردند.

برگرفته از کتاب منتهی الآمال

دیدگاه شما

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
کنگره ملی8000شهیداستان همدان