به گزارش صبح الوند به نقل از وطن امروز، در سالهای اخیر مبحث «اقتصاد دانشبنیان» که یکی از پایههای اساسی اقتصاد مقاومتی است، مدنظر بسیاری از مسؤولان، دستگاهها و عموم مردم قرار گرفته است. «اقتصاد دانشبنیان» این روزها حتی یکی از کلیدواژههای مورد تاکید شخص مقام معظم رهبری است. این نوع از اقتصاد در واقع به معنای تولید ثروت بر پایه علم و دانش در تمام حوزهها و عرصهها است. امری که اگر به صورت کامل و دقیق در جامعه اجرایی شود، باعث ایجاد یک نظام اقتصادی پویا و مستحکم خواهد شد که در مقابل موجهای گوناگون اقتصادی دچار التهاب و تشنج نگردیده و در برابر تهدیدهایی همچون تحریمها و فشارهای سیاسی- اقتصادی (کشور ما به علت خصلت ظلمستیزیای که دارد، با آن گاه و بیگاه مواجه میشود) تاب خواهد آورد. اقتصاد دانشبنیان این ظرفیت را در جامعه ایجاد خواهد کرد که هر فردی از آحاد ملت بتواند در بستری که بر پایه دانش، فناوری و تکنولوژی مهیا شده است، استعدادها و ظرفیتهای موجود خود را شکوفا کند و با بهرهوری بالا و کیفیت مطلوب به فعالیت اقتصادی ارزشمند و پرحاصل برای کشور و خود بپردازد. اما متاسفانه بهرغم برگزاری همایشهای متعدد و پرداختن «کلامی» تمام نهادها و مدیران و مسؤولان مرتبط و غیرمرتبط به این مقوله، همچنان کٌمیت اقتصاد دانشبنیان در بسیاری از حوزهها لنگ میزند و اهداف مدنظر و پیشبینیشده این حوزه محقق نشده است؛ امری که تاخیر آن به صورت روزانه به اقتصاد و سرمایههای مادی و معنوی کشور خسارت وارد میکند و در مقابل مزایای بیشمار آن در موارد اندک اما قابل رؤیت کنونی براحتی قابل درک و ملموس است. به نظر میرسد یکی از دلایل این تاخیر زیانبار در کشور و عدم پیگیری در بین قشر نخبگان و مسؤولان، عدم درک صحیح از مفاهیم اصولی این حوزه است. یکی از مواردی که میتواند در ایجاد دید مناسب در بین عموم جامعه موثر واقع شود، ارائه یک تعریف صحیح و شفاف از مفهوم اقتصاد آن هم با معیارهای بومی ما، یعنی ایرانی و اسلامی بودن آن است؛ همچنین این نکته که بدانیم برای هدفی به نام اقتصاد دانشبنیان نیاز به چه تعاریف، زیرساختها و بنیانهای علمی و عملی داریم. به همین منظور مصاحبهای را با دکتر «حجتالله عبدالملکی» استاد اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع) ترتیب داده ایم تا بتواند در راه استخراج تعاریفی صحیح در موارد یادشده گامی هرچند کوچک بردارد.
در ادامه میتوانید قسمت اول این مصاحبه مفصل و پرنکته را مطالعه کنید و با اصول و قواعد بنیادی اقتصاد بویژه اقتصاد اسلامی آشنا شوید.
***
با توجه به اینکه تئوریهای اقتصادی جدید در کشور ما پس از جنگهای جهانی به تدریج شکل گرفت، درباره این تئوریها پیش و پس از انقلاب توضیح بدهید و اینکه سیاستهای اقتصادی پس از انقلاب دچار تغییر شد یا خیر؟
بسمالله الرحمن الرحیم. واقعیت این است که هیچوقت اقتصاد ایران براساس یک تئوری مشخص اداره نشده است. اولاً این را بدانید که هیچ تئوری جهانشمولی برای مدیریت اقتصادی وجود ندارد. کلا نظریهای وجود ندارد که بیاییم این نظریه را بگیریم صفر تا صدش را در یک کشور مانند ایران، افغانستان، ژاپن، آمریکا و هرجایی اجرا کنیم [حالا متعلق به هر زمانی میخواهد باشد – چه عهد دقیانوس چه عهد جدید] و بگوییم این نظریه همه جا جواب میدهد؛ محال است. حتی درباره اقتصاد اسلامی که نظریهای است که از وحی نشأت میگیرد، در مرحله نظامسازی حتماً تغییراتی به اقتضای زمان و مکان در آن صورت میگیرد. یعنی اقتصاد اسلامی که در ایران اجرا میشود در واقع نظام اقتصادی اسلامی ایران قطعا با نظام اقتصادی اسلامی فرضا ژاپن متفاوت خواهد بود. لذا این یکی از اشتباهاتی است که نخبگان اقتصادی کشورها انجام میدهند و دنبال یک پارادایم و نظریه یا دیسیپلین اقتصادی هستند که یک جا جواب داده باشد همان را بیایند عیناً اجرا بکنند در کشور خودشان. این یک خطای راهبردی است که در کشورهای کمتر توسعهیافته معمولاً اتفاق میافتد. باید بدانیم هیچ کشوری در زمینه اقتصادی موفق نمیشود مگر اینکه نظریه بومی خودش را ایجاد بکند. حالا ممکن است آن نظریه بومی یک مبانیای داشته باشد که با مبانی بعضی کشورهای دیگر همخوانی داشته باشد یا نزدیک باشد. مثلاً میگویند یک عده طرفدار اقتصاد لیبرال [اقتصاد بازار] هستند، اینها یعنی مبانی بازاری و مثلاً عدم دخالت دولت، جریان آزاد اطلاعات، لیبرالیسم فردی و... اما آنجایی که میخواهند سازوکارها را طراحی کنند تفاوت میکند. یعنی همین لیبرالیسم در ژاپن با لیبرالیسمی که در آمریکا اجرا میشود متفاوت است. پس باید به این مساله دقت شود.
در دوره قبل از انقلاب و بعد از انقلاب خیلی تلاش شده برای اینکه یک نظریهای بهصورت کامل از جایی اقتباس و اجرا بشود که اصولاً خطا بوده. هیچ وقت ما موفق به اجرای یک نظریه کامل هم نشدیم به خاطر اینکه اقتضائات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ما هیچوقت همراهی و تطابق کامل با هیچ کدام از نظریههای متداول را نداشته است. ما به طور کلی نظریههای اقتصادی در دنیا را در 2 طیف راست و چپ میگذاریم. نظریاتی که خیلی به بازار و لیبرالیسم و آزادسازی گرایش دارند یک طیف هستند و نظریههایی که به دخالت، کنترل، نظارت و مدیریت دولتی نظر دارند یک طیف دیگر هستند که تفکیک میشوند به نظریههای طیف سرمایهداری و طیف سوسیالیستی. فرهنگ و اقتضائات اجتماعی و سیاسی و طبیعی ما در ایران با هیچکدام از این 2 طیف تطابق کامل نداشته لذا هر از گاهی یکی از این 2 طیف مطرح شده و به نسبت اینکه حاکمان اقتصادی کشور که گاهی حاکمان اقتصادی با حاکمان سیاسی طرز فکرشان یکی بوده و گاهی هم متفاوت، یک طیف فکری اجرا میشده است.
یعنی حاکمان اقتصادی جامعه ما همان کسانی نیستند که حکومت در اختیارشان است؟
خیر! مدیریت دستشان هست ولی در چارچوب فکری و فلسفی حاکمیت عمل نمیکنند. یعنی بهطور مثال شما یک وزیر اقتصاد دارید که عنصر نامطلوب هست در این سیستم. این فرد مبتنی بر تفکرات و آنچه خودش میفهمد اقتصاد را جلو میبرد و باید بدانیم نوسانات و این تغییر رویکردها، مدیران و حاکمان اقتصادی را از حاکمان سیاسی جدا میکند. یک وقتی حاکمان اقتصادی خلاف جهت نظر حاکمان سیاسی رفتار میکنند؛ کما اینکه الان در دوره بعد از دفاع مقدس همین اتفاق افتاد و حاکمان اقتصادی اصولاً اختلاف نظر داشتهاند با حاکمان سیاسی و تشدید هم شده است. در دوره قبل از انقلاب یک عنصر دیگر که در اتخاذ سیاستها مؤثر بوده میزان گرایش حاکمیت به جریانهای سیاسی بینالمللی بوده است. مثلاً آنوقتهایی که دولتها به سمت شوروی و بلوک شرق مایل بودند، سیاستهای سوسیالیستی مدنظر قرار میگرفته و آنوقت که به سمت غرب و انگلیس و آمریکا مایل بودند، سیاستهای لیبرالی در کشور اجرا شده است. از کودتای 28 مرداد 32 به بعد تقریباً اقتصاد آمریکایی بر ایران حاکمیت داشته است. در نتیجه، بلوک شرق نقشش خیلی کم شد. در سالهای اولیه حکومت قاجار، بلوک شرق و روسیه به ایران بیشتر نزدیک بودند ولی از زمان پهلوی به بعد اقتصاد آمریکا که یک عقبه اقتصاد انگلیسی هم داشته و این دو ریشههایشان یکی است، بر کشور حاکم بوده و برنامههایی که توسط صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی تدوین شده بود، اجرا میشده. ابتدا فرانسویها بودند که بعد از زمان رضاشاه بویژه از کودتای 28 مرداد به بعد جای خودشان را به آمریکاییها دادند و نظریه لیبرالیسم آمد و مطرح شد. این نظریه پایه اقتصاد جهانی است. از همان مدخل، برنامههای اقتصادی کشور در دوران قبل از انقلاب ورود کرد به عرصه اقتصاد جهانی و تقسیم کار بینالمللی که در حوزه اقتصاد اتفاق میافتاد. مبتنی بر آن نظریه، کشورها براساس میزان فراوانی نهادهایی که دارند وظیفهشان مشخص میشود و در تقسیم کار جهانی جایگاه پیدا میکنند و بر همان اساس کشوری مثل ایران بهدلیل اینکه منابع زیاد طبیعی دارد مثل نفت و گاز و کشاورزی، در اقتصاد جهانی نقشش تولید مواد خام است. نفت خام، گاز خام، مواد کشاورزی خام و محصولات معدنی خام. در واقع میشود گفت در دهههای منتهی به انقلاب اسلامی این دیدگاه، دیدگاه اقتصاد آمریکایی که مبتنی بر لیبرالیسم است، در چهارچوب اقتصاد جهانی و تقسیم کار در ایران اجرا شد تا ایران مواد خام بفروشد و بقیه کالاهایی که مدنظرش هست را وارد کند و تولید نداشته باشد. این نظریه بیشتر توسط خود وزرا و سلطنت دنبال شد. در دوره بعد از انقلاب قرار شد یک چرخشی اتفاق بیفتد، چون حضرت امام یکی از اهداف انقلاب را اهداف اقتصادی بیان میکردند و مشخصاً 3 هدف را مدنظر داشتند. بحث استقلال اقتصادی بود که این استقلال اقتصادی دقیقاً با آنچه در اقتصاد جهانی در نظریههای اقتصادی قبل از انقلاب مطرح بود در تضاد قرار میگرفت.
دوم رفاه عمومی بود که باز این هم در تعارض با نظریات اقتصاد لیبرال بود؛ چرا که در آن نظریات گفته میشد اصولاً هرکس در رقابت شکست بخورد محکوم به فنا است و باید به طور کل حذف بشود و حتی برآوردهایی به صورت علمی انجام میشد که 25 درصد جوامع زیر چرخهای توسعه له میشوند.
سوم پیشرفت اقتصادی؛ یعنی تبدیل شدن به یک کشور قدرتمند و سرآمد در جهان.
با این تفکر اقتصادی انقلاب اسلامی آمد و شکل گرفت و گفتند اینها اهداف ماست. این اهداف از کجا میآید؟ از «مکتب اقتصادی اسلام». مکتب اقتصادی اسلام هم شالوده اقتصادی دین اسلام است که در قرآن و معارف اهل بیت و سیره و سنت اهل بیت متجلی شده و در کلامشان آمده است.
این اهداف مطرح شد و حالا راهبردهایی هم که برای این اهداف باید محقق بشود مطرح شد. اینجاست که تعارض نظام حاکمان سیاسی و حاکمان اقتصادی مشخص میشود.
در عمل این دیدگاهی که توسط حاکمان سیاسی مانند امام، قانون اساسی و رهبری مطرح شد، در بدنه اقتصادی کشور به طور کامل پیاده نشد و اولاً یک تعارض فلسفی اتفاق افتاد. عدهای از اقتصاددانان در صدر انقلاب که چندان با اقتصاد اسلامی و اسلام آشنایی نداشتند آمدند این دیدگاه را چون در تعارض نسبی بود با لیبرالیسم، تعبیر به سوسیالیسم کردند و حتی آمدند روی این بحث کردند که بله! اصلاً اقتصاد اسلامی با آنچه اسلام میگوید به سوسیالیسم نزدیکتر است. این دیدگاه غلط بود. چنانکه شهید صدر وقتی کتاب اقتصاد اسلامی «اقتصادنا» را مینویسد (در همان سالهای منتهی به انقلاب) دقیقاً توضیح میدهد که اقتصاد اسلامی، اقتصاد سوسیالیستی نیست و اقتصاد سرمایهدارى و لیبرالیسم هم نیست.
در دوران دفاع مقدس این طرفداران سوسیالیستها بودند که حاکمیت اقتصادی داشتند. از زمان بعد از دفاع مقدس دوباره لیبرالیستها که تحت تأثیر نظریات اقتصادی غربی و نظریات بانک جهانی تفکراتشان شکل گرفته بود و خیلیهایشان هم درسخوانده همان جا بودند، آمدند و اقتصاد لیبرال و سرمایهداری مطرح شد. حالا هر کدام از اینها چون میدیدند تفکراتشان با نظام سیاسی- اسلامی حاکم یکی نیست سعی میکردند خودشان را متصل کنند به اسلام؛ برای اینکه برای بقای خودشان در این نظام سیاسی به این اتصال نیاز داشتند.
سوسیالیستها هم آمدند و گفتند خودمان را چگونه به اسلام متصل کنیم؟ دیدند از نظر عدالت و توزیع درآمد و امثال اینها در قرآن و روایات مطالبی آمده است. اینها را اخذ میکردند، تفسیر به رأی میکردند و به سوسیالیسم تبدیلش میکردند.
از آن طرف لیبرالها، کاپیتالیستها و سرمایهدارها میآمدند آن احکام و قواعد مربوط به مالکیت خصوصی و ارزش کار و اینکه هر کس مالک نتیجه کار خودش است را مدنظر قرار میدادند، تفسیر به رأی میکردند و به نظام سرمایهداری میرسیدند.
در نهایت اگر بخواهم جمعبندی کنم، در دوره بعد از انقلاب هم با وجود اینکه دیدگاه حاکمان سیاسی، ایجاد یک نظام اقتصادی مبتنی بر اسلام یا همان نظام اقتصادی اسلامی بوده، در عمل حاکمان اقتصادی به جهت عدم تسلط کافی روی اندیشه اسلامی یا به صورت غرضورزانه و منافقانه و با هدف منحرف کردن انقلاب اسلامی اجازه تحقق نظام اقتصادی اسلامی یعنی پیاده شدن بهتر اقتصاد اسلامی در بستر جامعه و کشور را ندادند. البته در همه این ادوار اقتصاددانانی هم بودند که به پیروی از حاکمان سیاسی، تأکید داشتند بر اینکه الگوی اقتصاد اسلامی باید بیاید و اجرا بشود و پیاده بشود.
همان طور که خودتان هم گفتید، پارامترهایی در هر جامعه وجود دارد که بر تئوریهای اقتصادی تاثیرگذار است. آیا در جامعه ایران تحلیل و پژوهشی انجام شده که پارامترهای موثر در تئوریهای اقتصادی ایرانی- اسلامی چه مواردی است؟
ببینید! علوم انسانی و اجتماعی از جهانبینی نشأت میگیرند و مطلقاً علم اجتماعی و انسانی منهای فلسفه و جهانبینی وجود ندارد. در هر جای دنیا اگر دانشمندان اقتصاد متعارف و اقتصاد غربی بگویند ما هیچ دیدگاه ارزشی نداریم و صرفاً آنچه موجود است را تحلیل و نظریهپردازی میکنیم؛ یک دروغ تاریخی است. البته فلاسفه علم، براحتی این دروغ را تشخیص میدهند. اما خب! آنهایی که خیلی فنی و تکنیکال با علوم برخورد نمیکنند براحتی نمیتوانند این قضیه را تشخیص دهند. پس هر نوع نظریهپردازی در حوزه اقتصاد جهانی، علوم اجتماعی، سیاست، حقوق یا هر چیزی بخواهید انجام دهید، از قبل باید جهانبینی خودتان و آن فلسفه مبنایی را مشخص کرده باشید.
اصولاً شما معتقد به دئیسم هستید یا تئیسم؟ تئیسم یعنی خدایی که رب است و حضور دارد و دائماً دارد مدیریت میکند عالم را و دئیسم یعنی خدایی که مانند یک ساعتساز بازنشسته است؛ آمده نظام و هستی را خلق کرده و رفته. این را شما باید انتخاب کنید که در کدام چارچوب میخواهید مدیریت کنید. شما معتقد به انسان بهعنوان خلیفهالله هستید یا انسان بهعنوان خدا یا اُمانیسم؟ اُمانیسم یعنی انسان خدایی. شما معتقد به عالم پس از مرگ هستید یا معتقد به این ایدئولوژی؟ این جهانبینی و خیلی چیزهای دیگر که در حوزه جهانشناسی، انسانشناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی و زیباییشناسی به عنوان 5 عرصه اصلی مطرح میشوند، بر این روند تاثیرگذارند.
شما باید کانال تفکرتان را مشخص کنید بعد ورود کنید به یک جامعه برای مدیریت اقتصادی.
یعنی شما به طور کلی هم اهدافتان متفاوت میشود، هم نحوه به اجرا درآوردن و جهتگیریتان.
اینکه بگوییم کدامش بهتر است را هم ایدئولوژی شما مشخص میکند. چرا؟ ممکن است شما بگویید این بهتر است چون رشد را بیشتر میکند. خب! شما اول بگو چرا رشد به تعبیر «بیشتر شدن» خوب است؟ در کدام مکتب فلسفی اینکه رشد اقتصادی بالاتر باشد بهتر است؟ اینکه میگویید رشد بیشتر بهتر است، یعنی شما یک گرایش فلسفی دارید و یک جهانبینی خاص، شما را به اینجا رسانده است. پس اول شما جهانبینیتان، ایدئولوژیتان و فلسفه مبناییتان را باید مشخص کنید. پس از مشخص شدن این بخش، میتوانید بگویید در چارچوب این جهانبینی اهداف چه چیزهایی است و روشهای رسیدن به این اهداف چیست؟ خب! جهانبینی ما توحیدی است و اعتقاد داریم خدایی که حاکم است، رب است؛ انسان خلیفهالله است و زندگی پس از مرگ وجود دارد. حالا بر این اساس این خدا آمده و «انا هدیناه السبیل» را نازل و هدایتش را جاری کرده و از طریق قرآن، پیامبر، ائمه و ادامه مسیر ائمه که ولایت فقیه و امثال آن است، آن را تشریح کرده است. در این چارچوب اهداف و برنامهها مشخص میشود. پس بدین ترتیب مراجعه میکنیم به قرآن و «هو انشاکم من العرض و استعمرکم فیها». شما یکی از وظایفتان آباد کردن زمین است. این حکم خداست پس در مسیر عبودیت که هدف اصلی من است یکی از کارهای اقتصادی که من باید انجام بدهم عمران زمین است. عمران زمین را ما تعبیر میکنیم به پیشرفت اسلامی. پس پیشرفت یکی از اهداف است. «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط». پس قسط هم شد یکی از اهدافی که اینجا باید دنبال شود. پس به همین ترتیب، 3 هدف استقلال، رفاه و پیشرفت استنباط میشود. اینها را ما از مکتب میگیریم و میگوییم برای اینکه به اینها برسیم باید برنامهریزی بکنیم. حال سوال پیش میآید که نقش حاکمیت و نقش دولت چیست؟ اینها در مکتب اقتصادی اسلامی اصولش مطرح میشود. ائمه میفرمایند «علینا القاءالاصول و علیکم التفریع» یا «علیکم التفرع». یعنی ما اصول را مطرح میکنیم برای شما، شما بیایید و فروعش را مشخص کنید. فروع را براساس چه چیزی باید مشخص کنیم؟ براساس همان معارفی که اهل بیت به ما میگویند. فروع را براساس شرایط زمان باید مشخص کرد.
مثلا میگویند ما یک مسالهای داریم که آیا آپشنها در قراردادهای مالی مجاز است؟ میتوانیم بگوییم صبر کن ببینم امام صادق(ع) درباره آپشنها چه میگوید؟ و بعد بگوییم چون امام صادق(ع) درباره آپشنها هیچ چیز نگفته است پس ببخشید، مجاز نیست! امام صادق(ع) میگویند قرار نیست من به شما آپشن بگویم. من اصول معاملات اقتصادی را میگویم که ربوی نباید باشد؛ قرری نباید باشد؛ ضرری نباید باشد؛ قمار هم نباید باشد و مواردی از این دست.
اکنون این اصول بیا و تفریق کن را که آیا این معامله آپشن که شما میگویی ربوی هست یا نیست، بررسی میکنیم. تعریف ربا را هم داریم. میبینیم که ربوی است خب! پس هیچ. یا نه ربوی نیست؛ قرری هم نیست ولی ضرری است. به یک بخش از جامعه ضرر میرساند خب! پس هیچ. پس براساس این اصول و قواعد حالا میآییم و چارچوبهای رفتاری نظام اقتصادی را استخراج میکنیم.
ببینید! هر نوع ایدئولوژی اقتصادی منجر به 3 بخش میشود:
اول موجب یکسری بایدها و نبایدها میشود که در مکتب مطرح میشود.
دوم منجر به یکسری ساختارها و سختافزار و نرمافزار میشود که اینها رویه اقتصادی است و میشود نظام.
سوم هم منجر به یکسری گزارهها در رابطه با روابط علّی و معلولی میشود که علم نامیده میشود.
اما در غرب به هر سه اینها میگویند علم که غلط است.
مثلاً وقتی شما به دانشگاه هاروارد میروید، میگویند ما اکونومیک میخوانیم. اکونومیکس یعنی اکونومیک ساینس؛ یعنی علم اقتصاد. بعد میگوییم این بحث از بحثهای شما مکتبی است. بخشی از آن نظامی است. بخشی از آن راجع به علم است. میگویند ما اینها را سرمان نمیشود! ما به همه اینها میگوییم علم. ولی در واقع این سه بخش وجود دارد. شما در سوسیالیسم هم این سه را دارید. در اقتصاد اسلامی هم دارید. در اقتصاد فمینیستی که مطرح میشود نیز دارید. در اقتصادهای نهادگرا هم همین طور. در همه اقتصادها و اقتصاد اسلامی هر سه بخش را داریم. یعنی اصول و قواعدش مشخص است و میشود با آن نظام طراحی کرد و حالا در این نظام وقتی رفتارهای علّی و معلولی را تحلیل کنیم، میشود علم؛ میشود علم اقتصاد.
شما اینها را برای همه دنیا میتوانید مطرح کنید. اتفاقا قرآن میفرماید اگر اهل کتاب، ایمان و تقوا میداشتند و به دستورات دینی عمل میکردند برکت از آسمان و زمین برای آنها میبارید. یعنی شما اقتصاد اسلامی را حتی میتوانید بروید برای آمریکاییها مطرح بکنید و بگویید اصلا لازم نیست مسلمان باشید ولی بیا این چیزی که اقتصاد اسلامی میگوید را بگیر و اجرا کن. هم اقتصادتان و هم کشورتان پیشرفت میکند.
یک خاطره برایتان بگویم؛ سال 2010 یک تیم اقتصاددان آلمانی که بعضیهایشان کشیش بودند به ایران آمدند و به دانشگاه ما [دانشگاه امام صادق (ع)] گفتند شما بیایید یک کنفرانس اقتصادی- مالی در آلمان برای ما برگزار کنید. مقالات را هم خودتان بردارید بیاورید، ما هزینهاش را میدهیم!
ما گفتیم چرا میخواهید این کار را بکنید؟ در ابتدا ما فکر کردیم دارند ما را مسخره میکنند و ما آن چند روز که اینجا میآمدند و میرفتند درگیری داشتیم با معاون دانشکده که اینها هدفشان چیست؟ برای چه اصلاً آمدند؟ معاون دانشگاه گفت از خودشان بپرسید، ببینید خودشان نظرشان چیست؟ پرسیدیم شما چرا چنین چیزی را از ما میخواهید؟ گفتند: در جریان بحران مالی سال 2008 که در آمریکا و غرب اتفاق افتاد خیلی از بانکها و شرکتها ورشکسته شدند. شاخص بازار سرمایه در غرب 40-30 درصد افت کرد. گفتند «داوجونز» که شاخص اصلی بازار سرمایه است 37 درصد افت کرد اما شاخص بازار سرمایه اسلامی 7 درصد! ما احساس میکنیم چیزی در اقتصاد اسلامی هست که باعث ثبات سیستم میشود. حالا میخواهیم شما بیایید مقاله ارائه کنید تا ما بفهمیم کجای سیستم مالیمان را باید اصلاح کنیم تا آن ثبات و پایداری اتفاق بیفتد. در دوران تمدن اسلامی که ایران پایتخت اسلام بود یعنی حدود قرون سوم تا چهارم هجری قمری، دانشگاههای اصلی دنیا در این منطقه قرار داشتند و از اروپای آن زمان که درگیر قرون وسطی بودند میآمدند ایران کسب علم میکردند. چه علومی؟ علومی که مبتنی بر قرآن و فرهنگ اهل بیت بود. علم اسلامی بود. اتفاقاً آنچه باعث رنسانس و پیشرفت اقتصاد غرب در آن برهه شد علومی بود که از اسلام ترجمه شده بود به لاتین و این شد شالوده و نقطه شروع پیشرفت اقتصادی در بعد فنی آن البته.
پس به طور کل نظام اقتصادی اسلامی در هر کشوری قابل اجراست و تنها جزئیات آن از یک کشور به کشور دیگر فرق میکند. اصول مکتبی یکی است ولی نوع اینکه بانک چه شکلی باشد، بیمه چه شکلی باشد، سرمایهگذاری چه شکلی باشد، علومی که روی آن کار میشود چه چیزهایی باشند، در هر کشور متفاوت است.
پس بحث بر سر مدلی است که وجود دارد ولی از آن استفاده نمیشود.
درست است! یعنی ما در این چارچوب رفتار نمیکنیم.
یعنی مانند کسی که میداند چطور میشود یک بیماری را درمان کرد ولی این کار را انجام نمیدهد!
نه! من موافق نیستم که این طور بگوییم. ما این مدل را بهطور کامل حتی تولید هم نکردیم. شما ممکن است بگویید ما یک دارویی را داریم که نمیخوریم؛ نه! این طور نیست. ما علم داروسازی را داریم اما نمینشینیم دارو را بسازیم و بعد بخوریم تا درمان بشویم. این مثال بهتر است.
تاکید رهبر حکیم انقلاب روی کدام مورد است؟ اجرای این اصول یا تکمیل آن؟ احساس میشود رهبری هم بیشتر روی تکمیل این دستورالعمل و موارد آن تاکید دارند.
دقیقاً! رهبری اصول کلی را میگویند. این اصول را یک مرحله سادهتر میکنند و میگویند اولاً اعتماد کنید به اینکه ما توان این داروسازی را داریم و اینکه ما بیمار هستیم. در همین فرآیند داروسازی این 4 قاعده را ما باید در نظر بگیریم. مثلاً مزاج فرد را باید لحاظ کنیم، مثلا مزاج این فرد سودایی است. این هم دو تا راهنمایی. خب بسمالله! حالا ادامهاش با شما. کدام گیاهها را با چه نسبتی با هم ترکیب کنیم که بشود دارو بدهیم بخورد.
یعنی رهبری دارند اصول کلی را میگویند تا به سمت نظامسازی برویم. حرفهای رهبری باید بیاید تبدیل شود به نظام و بعد به صورت نظام مکتوب دربیاید و بعد اجرا بشود. بخشهایی از این کار هم انجام شده است. فرآیند برای نظامسازی مشخص است و شما بخش زیادی از نظام را در حین عمل میسازید.
قرآن نازل میشود؛ پیامبر حاکم میشود و این پیامبر در طی حکومتش که 13 سال است براساس روششناسی، نظامسازی دارد و مرحله به مرحله نظام را میسازد. مسائلی را در ابتدا تغییر نمیدهد و بعد از مدت زمانی شروع به حذف کردن آنها میکند. حتی یک بخشی از این جریان در زمان حضرت علی(ع) اتفاق میافتد. چرا؟ به دلیل اینکه باید در هر مرحله جامعه سازگار باشد با آن تغییرات.
پشتوانه فرهنگی یک کشور خیلی مهم است. اگر پیامبر میآمد یک حرفی را میزد و این جامعه به لحاظ مبنایی و فرهنگی هیچ آمادگیای برای قبول آن نداشت، نظام ساخته نمیشد. شما مردم را باید با خودتان همراه کنید. نظامسازی نتیجه تعامل بین امام و امت است. شما این را نمیتوانید بگویید که من امت را حذف میکنم و شروع میکنم به نظامسازی.
یعنی به صورت اجبار هم نمیشود؟
بله؛ اجبار هم نمیشود! همچنین نمیشود شما بگویید من امام را حذف میکنم و شروع میکنم به نظامسازی. هیچکدام نمیشود. حالا این امام و امت قدم به قدم باید با هم جلو بیایند. همان کاری که پیامبر میکرد. بعد در جامعه زمان حضرت علی(ع)، درک و فهم خواصی که تحت تربیت پیامبر بودند مانند سلمانها و ابوذرها و عمارها و اینها افزایش پیدا کرد و در همین زمان شکوفا شدند. قبل از آن دانشآموز و دانشجو بودند اما حالا در زمان حضرت امیرالمومنین(ع) استاد شدند. خواص به لحاظ فهم، جهانبینی و فلسفه رشد کردند.
عوامل دیگری هم مثل جریان سیاسی درگیر است ولی اصلش این است. جامعه باید مرحله به مرحله بالغ بشود و امام در هر زمان متناسب با درک و فهم و بلوغ جامعه، اصولی را مطرح کند. امام قواعدی میدهد و نظامسازی میکند تا شرایط تغییر یابد. لذا مثلاً نوع برخوردی که حضرت علی(ع) با مساله توسعه، پیشرفت و حوزههای تخصصی مثل پول، بازار و امثال آن میکند، یک مرحله متفاوتتر از کاری است که پیامبر میکردند. البته برای تحقق کامل این مسائل نیاز است امام در رأس باشد و امت را هم همراه بکند با خودش. یک مقطع حتی پسرفت هم وجود داشته است. به طور مثال در دوره عباسیان اصلاً شالوده اسلام تا حد زیادی تحت تأثیر قرار گرفت.
این روند دقیقاً این کاری است که رهبری دارند انجام میدهند و حضرت امام میکردند. امام و رهبری در یک دوره 38 ساله دارند به سمتی میروند تا قدم به قدم جامعه را همراه کنند. لذا حضرت آقا اولین کاری که میکنند مفهومسازی است. این مفهوم از کجا میآید؟ از مکتب اقتصادی میآید و به سمت نظامسازی میرود. کمکم زمینه را فراهم میکنند که روی این مفهوم کار علمی بشود یعنی تولید فکر انجام بگیرد و بعد این مفهوم تبدیل به ملکه ذهن و فرهنگ بشود. بعد از اینکه فرهنگ ایجاد شد الان موقعش است که شما استارت نظام را بزنید. دقیقاً مثل یک جوجهای که میخواهد از تخم سر در بیاورد از آن مرحله نطفه تا آن زمانی که میشکافد این مراحل تکامل را باید طی کند. در این مسیر اگر امام که مشخص است کیست، امت با او همراهی کردند، این جریان با سرعت بیشتری پیش میرود. اگر همراهی نکردند آن قضیه به تأخیر میافتد.
آیا پژوهشی در داخل کشور در این باره صورت گرفته است که این شاخصهها برای جامعه اسلامی- ایرانی ما استخراج شود؟
ما باید با این روششناسی ورود کنیم و روششناسی هم شروع کردن از مکتب است. اصلاً خدا و قرآن و آنهایی که نماینده مستقیم و غیرمستقیم خدا هستند اصول پژوهش را هم مشخص میکنند که الان شما باید چه چیزی را بررسی کنید. بخشی از این پژوهش را خودشان انجام دادند. مثلاً یک سری تحت سنتهای الهی، قرآن و اهل بیت مطرح کردند. مثلاً «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهم بَرَکَاتٍ منَ السَّمَاء وَالأَرْض» این سنت الهی است که اگر مردم مؤمن باشند و درست رفتار کنند، بهرهوری اقتصاد بالا میرود. این سنت است. پس این قسمت پژوهش را خداوند برای ما انجام داده پس نیاز نیست ما آزمایش انجام بدهیم که آیا واقعاً تقوا اثر دارد یا خیر. اما بعد از آن مثلاً درباره مصادیق معاملاتی که مشکل دارند صحبت شده است. باز هم اصول گفته شده است. حالا شما بیایید پژوهش کنید. مثلاً یک اصل عدالت است. حضرت علی(ع) در تعریف عدالت میفرمایند: «اعطاءُ کل ذی حقٍ حقه». این قاعده پیشبرنده است در راستای شکلگیری نظامی که یکی از اصول مکتب آن عدالت است و در آن هر ذیحقی حقش پرداخت میشود. خب! ما ذیحقها را بشناسیم. ذیحقها چه چیزهایی هستند و حقوقشان چیست؟ مثلاً حقوق طبیعی میگوید یکی از حقوق اشیاء غیر از انسان- چون اشیاء هم حق دارند- این است که چه استعدادی برای پیشرفت و رشد در آن قرار داده شده است و آن به فعلیت برسد.
یعنی چیزی بیهوده تولید نشود؟
بله! به طور مثال. برای نمونه استعداد طبیعی که در یک گوشی موبایل یا مادهای که میخواهد به آن تبدیل بشود وجود دارد چیست؟ در اینباره باید پژوهش کنیم.
خود مکتب در مسیر نظامسازی مسیر پژوهش و نظام مسائل را هم مشخص میکند. حالا دیگر خیلی از پژوهشگرها لازم نیست بروند قرآن را چک کنند. قرآن را همه باید بخوانند. ولی لازم نیست پژوهش روی قرآن بکنند. قرآن یک عنصر مشخص کرده که این مساله مثلاً میشود دانشبنیان.
انتهای پیام/
دیدگاه شما