به گزارش پایگاه خبری صبح الوند، اوباما در یک مقایسه کلی با رئیسجمهورهای سابق آمریکا یک چیز را به خوبی نشان میدهد و آن ضعف و سقوط جایگاه ریاست جمهوری آمریکا به دست او است. وقتی باراک اوباما را با جرالد فورد، جیمی کارتر، رونالد ریگان و دیگر رئیسجمهورهای سابق آمریکا مقایسه می کنیم در می یابیم در زمان او جایگاه بین المللی ایالات متحده تنزل یافته است.
این مقایسه در موارد بسیاری توجیهپذیر است چراکه رونالد ریگان از سوی جمهوریخواهان و بیل کلینتون از دموکراتهای آمریکا در مقایسه با اوبامای دموکرات توانستند در مناقشات بینالمللی جایگاه کاخ سفید را در حد نقطه راهبردی غرب حفظ کنند اما او هرگز نتوانست.
این جایگاه به خصوص از زمان جنگ جهانی دوم به این سو ترسیم شده بود ، چرا که دولت های غربی بعد از جنگ آنچنان تضعیف شده بودند که چارهای جز تسلیم در برابر آمریکا نداشتند. در واقع، جنگ جهانی نقطه طلایی برای تحول مرکز ثقل غرب از این سوی آتلانتیک به آن سو شد به نحوی که به جای لندن یا پاریس، این واشنگتن بود که حرف اول و آخر را در موضع غرب نسبت به تحولات بینالملل میزد.
جنگ کره در پنج سال بعد از اتمام جنگ جهانی دوم محملی شد تا آمریکا به عنوان رهبر جناح غرب، تعیینکننده صف این جناح در برابر شرق، بازی خود را شروع کند و از آن زمان به بعد بود که رئیسجمهور آمریکا فقط رئیسی برای ایالات متحده نبود بلکه او جایگاه رهبری دیگر کشورهای غربی را نیز به عهده داشت.
هر چند که کشورهایی مثل فرانسه در این مدت سعی به تمردهایی نسبت به این امر داشتند اما تلاش فرانسوی ها آنقدر نبود که بتواند در خود قاره اروپا یا حتی جناحهای فرانسوی گوش شنوایی داشته باشد و باید گفت که تلاش فرانسه در تمرد از رهبری آمریکا در بلوک غرب نمونه ضعیفتری از تلاش مارشال تیتو برای تمرد از شوروی و صفبندی بلوک شرق در برابر بلوک غرب بود.
به هر حال، رهبری آمریکا بر جبهه غرب فصل جنگ سرد در برابر بلوک شرق را رقم زد که در این میان، رئیسجمهور آمریکا عهدهدار نقش رهبری بود و در دو دهه بعد از آن نیز ادامه یافت.
این موضع آمریکا در قالب نظم نوین جهانی جورج بوش در سال ۱۹۹۱ نیز بروز کرد. جرج بوش در سخنرانی خود هنگام پذیرش نامزدی حزب جمهوریخواه برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اظهار داشت: «ما اروپا را نجات دادیم، بیماری فلج اطفال را شفا دادیم، به ماه رفتیم و جهان را با فرهنگ خود روشن کردیم، اکنون در آستانه قرن جدیدی هستیم و این قرن نام چه کشوری را در صدر خواهد داشت. من میگویم یک قرن آمریکایی دیگری پیش رو داریم.» وی همچنین در اواخر ژانویه سال جاری در برابر کنگره صریحاً اعلام کرد «در جهان که سریعاً در حال تغییر است رهبری آمریکا ضروری است.»
جورج بوش پسر نیز سعی داشت این نقش را در بعد از ۱۱ سپتامبر بازی کند. عدم همراهی آلمان و فرانسه با او موجب نشد تا او از بازی خود کوتاه بیاید و باید گفت که او در هر دو دوره ریاست جمهوری خود هیچگاه در ایفای نقشی که به عهده داشت، تردیدی به خود راه نداد.
اما اوباما چگونه عمل کرد؟ باراک اوباما چه وضعیتی دارد؟ آیا او همانند رئیسجمهورهای سابق خود عمل کرده است؟
باراک اوباما شنبه ۳۱ آگوست (۱۰شهریور) در برابر خبرنگاران حاضر شد و با سخنان خود تعجب آنان را برانگیخت. این اوبامای همیشگی بود، کسی که خوب حرف میزند و به خوبی میداند چگونه از الفاظ سیاسی برای توجیه اقدام خود بهرهبرداری کند اما تصمیمی که او گرفته بود برخلاف انتظارها بود.
او گفت که آماده است تا دستور حمله به سوریه را به زودی صادر کند اما در عین حال گفت: «این دستور را با موافقت کنگره صادر خواهد کرد.»
تعجب خبرنگاران از این جهت بود که آنان بر طبق اظهارات روزهای قبل اوباما آماده شنیدن چیز دیگری از او بودند. اوباما حتی در ساعاتی قبل از آن کنفرانس مطبوعاتی ، به نحوی از خود واکنش نشان داده بود که گویا انگشت بر ماشه گذاشته و ممکن است هر لحظه به سوی سوریه شلیک کند اما خبرنگاران در آن کنفرانس مطبوعاتی به وضوح دیدند که اوباما نه تنها انگشت از روی ماشه برداشته بلکه تفنگ را نیز به کنگره فرستاده و به نمایندگان کنگره میگوید: «بسیار خب، اگر دوست دارید این تفنگ را بردارید و خودتان به سوریه شلیک کنید.»
شاید اوباما با فرستادن تفنگ به کنگره ، خود را به صورت موقت از مخمصهای نجات داد که به دست خود ایجاد کرده بود و از این جهت موفقیت نسبی سیاسی به دست آورد اما از سوی دیگر، او به دیگران نشان داد که رئیسجمهور آمریکا دیگر آن کسی نیست که تصورش را میکردند.
گذشته از رئیسجمهورهای قدیم آمریکا، این چند نفر در دهههای گذشته آمریکا را در نظر بگیریم؛ ریگان در مداخله نظامی ۱۹۸۳ برای انجام کودتا در گرانادا، بمباران ۱۹۸۶ لیبی، بوش پدر در اعزام نیروی نظامی برای مداخله ۱۹۸۹ آمریکا در پاناما و دستگیری ژنرال نوریگا یا رهبری او برای جنگ اول خلیجفارس در ۱۹۹۱، کلینتون و مداخله نظامی ۱۹۹۳ آمریکا در قضیه بالکان و سرانجام، بوش پسر و دوره جنگسالاری او در دهه نخست قرن جدید میلادی.
نکته مشترک تمام این موارد نقش رئیسجمهور آمریکا به عنوان فردی مصمم و تعیین کننده برای مداخلات نظامی آمریکاست اما این نقش به هیچوجه در ۳۱ آگوست و از سوی اوباما دیده نشد.
مسئله بر سر این نیست که اوباما در آن روز چه کرد و چه منافعی در نظر داشت یا اینکه او باید مجوز کنگره را بگیرد یا نگیرد، مسئله بر جایگاه سنتی رئیسجمهور آمریکا به عنوان فردی تعیینکننده در مناقشات بینالمللی است که عمل اوباما در ۳۱ آگوست این جایگاه را به سقوط کشاند. اوباما در آن روز نشان داد که رئیسجمهور آمریکا دیگر کسی نیست که قادر به ائتلاف بینالمللی و رهبری آن است و حتی برای یک حمله محدود نظامی هم نمیتواند تعیینکننده باشد و با فرستادن تفنگ به کنگره، به نحوی خیال خود را آسوده میکند. این چیزی نیست که سنت ریاست جمهوری آمریکا نشان داده و اوباما با این تزلزل نقطه شروعی شده برای سقوط ریاست جمهوری آمریکا از آن جایگاه سنتی گذشته.
دیدگاه شما