به گزارش صبح الوند، مونا اسکندری به مناسبت سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی نوشت:
از هرکسی در جبهه میشنیدی میگفت اول شهادت دوم مجروحیت..آرزوی دیگری نمیکرد.میدانست اسارت مرد مردستان میخواهد و ایامی دارد که هر روزش چندبار شهید شدن دارد.
پای خاطرات آنها بنشینی کمتر دلشان میخواهد یاد آن ایام بیفتند هرچند آن روزگار را تاج سر میدانند.لابلای حرفهایشان میشود از کرم انداختن جراحت مجروحان بشنوی از واکسنهایی که آنها را به اسهال می انداخت و یک سطل بود و صد نفر بدون آب.باورت میشود چندین نفر سر همین اسهال و کم آبی بدن به شهادت رسیدند و ناکجا آباد خاک شدند؟
حکایت آزار و اذیت طلبه ها و روحانی ها و پاسدارها که شنیدنی است.
اینکه کتمان کنی از این گروه ها هستی و در باز بشود و یک منافق همشهری بیاید داخل اتاق و نشانی مغازه پدرت را هم بدهد و بگوید چه کاره ای چه حالی به تو دست میدهد؟!
ضربات باتوم ..آن هم سیم پیچی شده با سیم لخت و سر آن سیم دو شاخه که گوشت تنت را بکند مثل چشم آقای شریفی راد که قصه مظلومیت اوست..
اینکه ناخنهایت را یکی یکی با انبر بکشند و بگویند به پیر و مرادت فحش بده و تو ساکت باشی..ساکت..کجا درس خوانده بودند و تمرین خودسازی و تعالی روح را؟
کداممان طاقت یک سیلی از آنها را داریم سیلی که پرده ی گوش پاره میکرد مثل جمشید ایمانی یا تاب ضرب و شتم شان را که ضربه هایی که میزدند گاهی میشد حکایت سر همان سردار نام برده که به سرش زدند طوری که مجبور شدند عملش کنند و مدتی حافظه اش را از دست بدهد.
کداممان طاقت یک دقیقه ماندن در تاتکری را داریم که تا مچ پا در آن ادرار پر کردند آنهم با زخم و جراحت بدن و پاها وو و نه برای یک ساعت که ساعتها بلکم روزها زیر افتاب و مهتاب..
اما آنها ماندند .به قیمت قطع کردن پاهایشان با اره آنهم کج تا پای مصنوعی نتوانی بپا کنی .ماندند حتی به قیمت شهادت دوست طلبه شان با یک قالب صابون در حلق و سوختن زیر بغلهایش..آنها ماندند تا ثابت کنند شور حسینی با انقلابشان در هم تنیده.آنان با موهای سیاه رفتند با موهای سپید برگشتند و روزهایی را جاماندند و بزرگ شدند .
امروز سالروز آزادی آنهایی است که پر از خاطرات تلخ و شیرینند..یادمان باشد چه کسانی برای چه رفتند و چه روزهایی را از سر گذراندند.
دیدگاه شما