شهید امیر طلایی اول خردادماه 1339 در شهرستان همدان به دنيا آمد. پدرش تاروردی و مادرش عذرا نام داشت.
دانشجوی كارشناسی در رشته مددكاری و معلم بود که از سوی بسيج در جبهه حضور يافت و در چهارم دیماه 1365 با سمت غواص در اروندرود براثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.
مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای باغ بهشت همدان واقع است
این شهید اولین تجربیات تلخ نظام ستم شاهی را دریافت و شاهد فقر و محرومیت مردم از طرفی و چپاول و زورگویی های دژخیمان رژیم از طرف دیگر گردید و چنین بود که وضعیت خفت بار نظام اجتماعی گذشته که روح هر انسان آزاده و متعهد را می آزرد او را در فکر فرو برده و با احساس وظیفه نسبت به مردم زحمتکش و مستضعف در انتظار فرصتی مغتنم بود تا همراه با توده های میلیونی مردم علیه خصم زنون بشورد و فریاد های آزادی خواهانه و عدالت طلب خود را در قالب شعائر اسلامی به گوش همه محرومین عالم رسانیده و برقراری حکومتی مبنی بر فرامین الهی و فرهنگی مذهبی که متضمن قسط و عدالت اجتماعی نیز باشد را جزء آمال و آرزوهای خود قرار داده و در این رهگذر برای تحقق آن در راهپیمایی ها و تظاهرات و کلیه مراسم سیاسی مذهبی اوایل انقلاب تحت رهبری روحانیت معظم شهرمان شرکت فعال و موثر داشت و با تکثیر دست نویس اعلامیه های حضرت امام و توزیع آن با جمعی از دوستان دبیرستانی خود اولین وظایف اجتماعی و سیاسی خود را همراه با موفیت تجربه نمود، وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی که آخرین سال های تحصیلات دبیرستانی خود را به پایان رسانیده بود. در سال 1360 جهت ارائه خدمات بیشتر همراه با شناخت و درک مسئولیت وارد بسیج مستضعفین گردید و از آن جا که همواره در فکر خدمت به محرومین جامعه بود به محض اطلاع از تشکیل واحدهای مقاومت روستایی برای انجام این وظیفه خطیر به دیار محروم روستای گل تپه شتافت و در آن جا با کمترین امکانات و در بدترین شرایط ضمن تلاش و کوشش خستگی ناپذیر و شبانه روزی پس از تشکیل واحد بسیج آن روستا به انجام وظایف محوله پرداخت هنوز انقلاب در آن سامان خود را نشان نداده بود و به امیر به عنوان مظهر انقلاب در میان روستائیان محرومی که تا آن ایام از بسیچ و سپاه و جبهه و جنگ فقط نامی شنیده بودند حضور داشت و آنان شاهد فعالیت های صادقانه، مخلصانه و بی توقع امیر بودند و نام او برای پیرمرد، جوان و نوجوان روستاهای منطقه گل تپه نامی آشنا و جاوید است.
او پس از پنج ماه فعالیت خستگی ناپذیر در ادامه خدمات ارزنده خود وارد کمیته انقلاب اسلامی همدان گردید و در واحد اطلاعات و تحقیقات مشغول فعالیت شد، امیر در آن دوران که سیاهی و سایه از هرگوشه و در هر شکلی سر برون می کرد تا در مقابل انقلاب نوپای اسلاممان اظهار وجود نماید در میان همکارانش دریچه امیدی بود که آنان را به فردای روشن نوید می داد در کمیته روزها را تا دیرگاه شب به خدمت می گذراند و شب هنگام خسته از کار طاقت فرسا در شرایط نامساعد روحی و روانی یا در جمع دوستان می ماند و یا به خانه می رفت تا باقیمانده شب را در سایه عبادت و اخلاص به صبح برساند و روزی دیگر را در جهت صلاح و اصالت سپری سازد.
شهید طلایی ضمن انجام خدمات روزمره ساعات فراغت خود را به ورزش پرداخته و علاقه وافری به ورزش های رزمی داشت.
ایشان فعالیت های ورزشی خود را از دوران دبیرستان آغاز کرده بود و بعد از انقلاب نیز در باشگاه شهید پرویز اسلامیان در رشته ورزشی کنگ فو مشغول فعالیت و تمرین شد و بعد از اعلام ممنوعیت این نوع ورزش با ترغیب و تشویق شهید اسلامیان به فراگیری ورزش تکواندو پرداخت و در این ورزش به اخذ کمربند مشکی مفتخر گردید و بعد از مدتی به عنوان رئیس هیئت رزمی استان منصوب شد که پس از مدت زمانی دیگر به عنوان رئیس هیئت تکواندو همدان نیز انتخاب گردید از جمله اقدامات این شهید در هیئت تکواندو تاسیس دفتر تکواندو بود که با زحمات شبانه روزی موفق به فعال نمودن آن دفتر گردید. شهید طلایی با رعایت اخلاق و شئون اسلامی توانست در بین کلیه برادران باشگاه محبوبیت قابل توجهی کسب نماید و از آن جا که ورزش را وسیله ای جهت ارتقاء درجات معنوی همراه با سالم سازی بدن می دانست به این منظور و برای تحقق این هدف مقدس در بین ورزش دوستان با دعوت از روحانیت متعهد جهت تدریس اخلاق اسلامی و تبیین ورزش از دیدگاه مکتب انسان ساز اسلام به این امر مهم اهتمام ورزید که این از اقدامات موثر ایشان محسوب می گردد و در سایه ارشادات و اقدامات موثر وی با جمعی از دوستان هم فکرش جامعه ورزش دوستان همدان توانستند به طور هماهنگ با سایر اقشار مردمی در صحنه های پرشور و حماسی انقلاب به طور فعال شرکت داشته از جمله با حضور در جبهه های نور علیه ظلمت دین خدا را نسبت به ومکتب و میهن اسلامی ادا نموده و در این میان شهداء و معلولین بسیاری تقدیم راه حق و فضیلت بنمایند. شهید طلایی با مشاهده این مناظر جاوید و حماسی تاریخ ورزش خدا را به خاطر این نعمت عظمی شکر می نمود و به همین لحاظ در این راه تلاش و فعالیتی پی گیر داشته و همواره از هیچ گونه خدمتی فروگذار نمی نمود. لازم به توضیح است که خدمات ورزشی شهید امیر طلایی در جذب فعالیت های روزمره او در نهادهای انقلابی انجام می گرفت و زمانی که مسئولین کمیته انقلاب اسلامی قصد داشتند مسئولیت واحد اطلاعات و تحقیقات را به او واگذار کنند از آنجا که او از جمله کسانی نبود که در بند ظواهر دنیایی اسیر باشد و رنگ و جلای کاذب مقام و مسئولیت وی را فرا بگیرد چرا که او از حماسه و ایمان و ایثار بود و با آن که وجود او محور اتصال و امید بود و حضورش شوق آور و امید ساز در مقابل اصرار مسئولین وقت کمیته در قبال پذیرش مسئولیت اداره واحد اطلاعات و اخبار مقاومت نمود و با پشت نمودن به مقام های ورزش و مقام و مسئولیت پیشنهادی آرام و بی صدا از کمیته خارج شد و در غربتی غریب به کردستان عزیمت نمود تا در گمنامی به خدمت صادقانه خود به مفاهیم انقلاب اسلامی ادامه می دهد او که برای همکاران اسوه استقامت و پشتکار و تلاش بود در منزل برای کودکان دوستی مهربان به شمار می رفت و آنان را به خواندن درس و یادگیر گرفتن فرائض مذهبی تشویق می نمود. اگر در منزل برای مصارف مایحتاج روزمره اصرافی مشاهده می نمود بسیار ناراحت می گردید و همیشه تذکر و تاکید می کرد که از گذاشتن چند نوع غذا بر سفره خودداری شود بسیار پرهیزکار بود و برای دنیا و مظاهر فریبنده آن کمترین ارزش ذاتی قائل نبود و دنیا را تنها وسیله ای برای وصول به عالم عقبی تلقی می نمود و بارها می گفت اگر انسان مدت مدیدی هم در این دنیا زندگی کند در نهایت با فرارسیدن هنگام مرگ باید آن را وداع گفته و برود پس چه بهتر انسان در راه کسب رضای الهی و درک مقام شهادت آنچنان که مرضی رضای حق تعالی است به دیدار رفیق اعلی و معشوق خویش نائل گردد ولی نسبت به مطالعه کتب اخلاق نظری اسلام علاقه وافر داشت و بسیار دوست می داشت که زندگی اولیاء الله و عرفای طریق الله را مطالعه نماید. دوستان او هنگام فعالیت وی را مشاهده می کردند که چگونه با استماع نوار های مذهبی به وجد آمد و اشک های سوزانی را که حاکی از یک شوق و صفای درونی بود بر چهره روشن و نورانی او ملاحظه می نمودند او که همواره به امام عشق می ورزید در همه جریان های سیاسی بعد از انقلاب و در شرایط دشوار انقلاب و جنگ همیشه مقلد امام بود و در خط ولایت فقیه گام می نهاد به راستی این همه اخلاص و صداقت را در کفه کدامین ترازو می توان نهاد و با چه چیزی می توان سنجید صداقتی که در او بود. ودیعتی الهی بود که امانتی انسانی دیدگان روشنش هیچگاه برق یاس و نومیدی را در خود راه نداد و خنده زیبا و جاه پرورش هیچگاه از لبانش دور نگشته. چه کسی را می توان یافت که اندک دلخوری یا کدورتی از امیر داشته باشد. رفتار مهربان و بزرگوارانه اش راه را بر هر خباثتی می بست به اعتقاد اصیل او هیچ چیز نمی توانست جای حقیقت جویی را پر کند چرا که او خود تصویر مجسم حقیقت بود.
حقیقتی که ناشناخته ماند و می ماند تا آنگاه که ابدیت در بارگاه خداوند به قیامت حاضر شود و برایمان درجه و رتبه واقعی او روشن شود او مهربان با دوستان، شفیق با همکاران و غمخوار نزدیکان بود.
او همه چیز بود و همه چیز در او معنا می یافت و تجلی گاه سخنان ناگفته و احساسات بیان نشده بود احساساتی که زبانه در قلب انسان دارد. در کردستان بود که چهره ای واقعی تر و چهره ای متعالی تر و الهی تر ار خود به یادگار نهاد. مدتی در کانون های فرهنگی و فکری سپاه سنندج به همراه دوست شهیدش سعید قزوینی گذراند.
کانون هایی که رابطه مستقیم با نسل جوان و نوجوان کرد داشت. چه بسیار خیابان های سنندج شاهد امیر شهید بودند که هنگام قدم زدن به گروهی نوجوان برخورده که با دیدن او دورش را احاطه کرده بودن و جویای حالش می شدند و او نیز چون برادری بزرگتر از آن ها احوال پرسی می کرد از غم هایشان می پرسید و بر خوشحالی شان لبخند می زد. نوجوانان کرد به او نه به چشم یک مربی بلکه به چشم یک برادر می نگریستند برادری که شریک لحظات غم و شادی آن هاست و واقعا نیز شریک لحظات آنان بود.
بیست و هفت ماه در کردستان بود. 27 ماه غربت مدام و فشار روانی و روحی طاقت فرسا. فضای بدبینی و عناد و کج اندیشی روح پاک لو را می آزرد. چه او از جنس خاکیان نبود که درد خاکیان را چون خود آنان بپذیرد و مهر سکوت و رضا بر لب بگذارد. هفت یا هشت ماهی که در بانه بود آنچنان صداقت و تلاشی در کار خویش نشان داده بود که همکاران را به تمجید و تحسین وا داشته بود و طعم تلخ شکست را با مذاق دشمنان خدا و ضد انقلاب منطقه کشانیده بود. امیر طلایی بارقه نوری بود که در تاریکی ظلمات حیات انسان درخشیده و در اوج افتخار به ابدیت تاریخ پیوست و اثبات کرد که: گر بد نیسان زیست باید پاک/ من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه تا دگر مردم بدانند راه ایمان/ اینچنین راهست.
امیر طلایی دردمندی بود زخیل دردمندان زمین که درد درمندان را با تمامی یاخته های خود حس کرده بود و با آن که جوان بود و در جوانی جاودانه شد اسطوره حیات از مردم و مکتب را یک سره در اعمال و کردار خویش خلاصه کرد و برای ما برجای گذاشت روزگارش در سنندج یه کار و تلاش پیگیر در واحد پذیرش سپاه سنندج می گذشت که در این میان نیروهای غیر بومی و خصوصا بومی فعالی را پذیرش نموده بود که هر یک بعد ها از اعضاء بسیار با ارزش سپاه سنندج گردیدند او که سرشار از پاکی بود پاکی و ایمانی که ریشه در نهاد پاکش داشت پنهان از چشم همکارانش اتومبیلی را که جهت خدمت به آنان واگذار کرده بودند برای شست و شو به رودخانه می برد و آن را شستن می داد تا به دیگران درس وظیفه شناسی را نه با شعار که با عمل بیاموزد روح سرکش او هیچ گاه تحمل تعدی و ظلم را نداشت و احساس آگاهش به او کمک می کرد که در هر فرصت ممکن و به هر نحو ممکن جلو ظلم و تعدی را بگیرد و چه مردانه در این راه گام می گذاشت و ایستادگی می کرد که بیشترین ضربه را و بزرگترین شکست را گروهک های ضد انقلاب منطقه از همین ایستادگی و استقامتی که ریشه در نهای متعالی امیر ها دارد در کردستان متحمل شده اند او مصداق واقعی این شهر بود که:
من آن سنگ مغرور ساحل نشینم / که می رانم از خویشتن موج ها را
خموشم ولی در کف آماده دارم / کلاف پریشان صد تا صدارا
غبار مرا گرچه دریا بشوید / ولی رنگ غم دارد آئینه من
مرا سنگ خوانند و دریا نداند / که چون شیشه قلبی است در سینه من
او سنگ مغرور ساحل نشینی بود که در کردستان همواره سخت ترین ماموریت ها را به جان می پذیرفت و پیشواز شهادت می رفت و محورهای آویهنگ پاسگاه دو، دویسه، حسین آباد، نران و دیگر محورهای منطقه سنندج شاهر بر زحمت شبانه روزی امیر و خود گواهان صادقی بر این مدعی هستند او حتی روزهای جمعه را که روز تعطیل بود به کار می پرداخت و به محورها می رفت و ضمن سرکشی وظایف خود را انجام می داد وظایفش که همیشه ذهن او را مشغول می کرد و همیشه در فکر برنامه ریزی و چاره سازی برای رفع مشکلات و انجام وظایف بود او که بعد از مدت 27 ماه از سپاه سنندج به سپاه همدان منتقل گردید در همدان نیز در واحد پذیرش فعالیت خود را که کماکان ادامه داد بعد از مدتی در عملیات فتح فاو شرکت کرده و بنا به اظهار همرزمانش کارهای شایان توجهی از خود در این عملیات بروز می دهد بعد از بازگشت بنا به درخواست بعضی از دوستان از سپاه همدان استعفا نمود و در دایره سیاسی استانداری همدان مشغول انجام وظیفه گردید از آنجا که روح سرکش و نا آرام او برای نشستن پشت میز اداره عادت نداشت و چون بعد از گرفتن دیپلم در رشته تربیت معلم قبول گردیده بود اما بنا به ضروریات انقلاب از ادامه تحصیل صرف نظر کرده بود ولی به خاطر آن که علاقه شدیدی به کار فکری و فرهنگی به خصوص در میان نسل نوجوان را داشته و معتقد بود ایشان آینده سازان انقلاب اسلامیند که ار درست تربیت شوند کشور اسلامیمان را به سوی استقلال سیاسی و فرهنگی رهنمون خواهند شد لذا دوباره به فکر ادامه تحصیل در رشته مذبور افتاد و در اوایل مهرماه 65 در مرکز تربیت معلم ثبت نام نمود ولی به دلیل مشغله دانشجویان آن مرکز در امر آمارگیری وی به مدت 3 ماه از آن مرکز مرخصی گرفته و همراه با برادران بسیجی به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید و در گردان جعفر طیار به عنوان مسئول دسته غواصی به خدمت و کار آموزش رزمی سپاهیان اسلام مشغول شد و در امتداد خدمت صادقانه خود معشوق اش را در عملیات کربلای 4 در برگرفت و در حجله خون به دامادی خویش را شاهد شد آری او صدای بلند صداقت بود که در کوهسار شپاه و ظلمانی بودن انسان به سکوت گرایید و شمعی بود که تنی چند را که با او رابطه نزدیک داشتند از حرارت و نور خود برخوردار کرد و نعره عصیانی بود که در زمینه های درخشان عصیان شیعه تلولوئی دیگر داشت امیر از سلاله نجیب آفتاب زادگان بود و گرمی محبت زای آفتاب را هماره با خود به این سو و آن سو کشاند. سکون متانت و طمینیه کوهستان، تلاش باد و طوفان، شتاب آتش و شکیب بی امان آب روان سپید در او جاری بود او از خلقی دیگر بود و خلقتی دیگر. یاد امیر و خاطره امیر هماره در همدان، کردستان، سنندج، بانه و جبهه های جنوب پایدار هواهد ماند. یاد او ارزنده و جاودان است. روح های بزرگ و گسترده ای چون روح امیر طلایی که نمونه های ایثار و ایمان هستند سوژه های زندگی ما هستند. اسوه های زندگی. که درد نجابت انسانیت را در معرکه حق و باطل بر دوش می کشند و جاودانه تاریخ خواهند شد. در واپسین کلام باید گفت امیر مرد صادقی بود که صادقانه زندگی کرد صادقانه خدمت کرد و صادقانه به دیدار خدا رفت. دلیر مردی بود که در موسم به گل نشستن شقایق با خون خود بدان سرخی داد.
خاطره از دوست شهید امیر طلایی
هنوز کمتر از 17 بهار از نهال عمرم نمی گذشت که توفیق حضور در دانشگاه جبهه را پیدا کردم. زمستان بود و سرمای استخوان سوز جنوب و آموزش های آبی خاکی که رمق از جان نحیفم می گرفت. کف پاهایم از شدت برخورد با نیزارهای هور، زخمی شده بود. به روی خود نمی آوردم، اگر چه می لنگیدم. درست مثل بقیه بچه ها
در اثنای یکی از آموزش ها که زخم پا زمین گیرم کرده بوداحساس کردم که کسی سر به زیر بازویم گرفته و با صدایی کرم و نجیب می گوید: «اخوی بذار کمکت کنم.»
قیافه اش را هرگز ندیده بودم، ناآشنا بود اما دوست داشتنی. چند قدمی که به کمک او برداشتم، طرح دوستی ریختم و پرسیدم: خودم توی این گردان تازه واردم، ولی بیشتر بچه ها را می شناسم، اما خدمت شما نرسیده ام، راستی اسمتان چیست؟
با سادگی و صفا گفت: عبدالله عاصی
آن روز گذشت و من خرسند از یافتن رفیقی شفیق، گاهی از سر صمیمیت عبدالله صدایش می زدم و گاهی به نام خانوادگی اش یعنی عاصی
فراموش نمی کنم که حتی در جمع بچه ها نیز چند بار صدایش کردم و او با مهربانی جوابم را می داد تا این که این اسم ناآشنا برای آنان که نام اصلی او را می دانستند سوال برانگیز شد. روزهای آخر آموزش فرمانده گروهان ما شهید حاج محمود صاحب زمانی سراغم آمد و گفت: عبدالله عاصی که می گی، کیه که شده ذکر محفل بچه ها؟
او را با اشاره دست، از دور نشانش دادم
از ته دل خندید و گفت: اون که برادر، امیر طلاییه!
از معمای نام عبدالله عاصی، امیر طلایی گیج شدم و از خنده حاج محمود هم کمی کلافه. جا خوردم. لنگ لنگان ولی با شتاب رفتم سر وقتش. داشت لباس غواصیش را داخل ساک می کرد
طعنه و تندی را قاطی کردم و پرسیدم: چطوری امیر آقای طلایی
گفتم: ما رو گذاشتی سر کار یا خودتو با اسم جعلی عبدالله عاصی؟
گونه هایش از لبخند گرد شد و گفت: خدا نکنه که کسی را دست انداخته باشم. اسم اصلی من، بنده گنهکار خدا عبدالله عاصیه و اسم شناسنامه ایم امیر طلایی
از وقار و صبوریش شرمنده شدم. هر چه زمان می گذشت بیشتر به تواضع و فروتنی او پی می بردم. اصلا به دنبال نام و شهرت نبود، هیچگاه نگفت که دارای تحصیلات عالیه است. مربی غواصی است و استاد هنرهای رزمی، تا روزی که صدف وجودش میان امواج وحشی اروند پنهان شد
دیدگاه شما