به گزارش صبح الوند، اواسط مرداد که میشود، نامههای خانه مطبوعات هم راهی دفاتر میشوند تا هماهنگی برای برگزاری مراسم هفته خبرنگار انجام شود، این نامهها شاید خیلی از ماها را به فکر فرو ببرد که در یک سال گذشته چقدر صدای مردم بودیم، چه گرههایی گشودیم، مانع از کدام کژی شدیم، کجا به مردم امید دادیم، در کدام نقطه درست قضاوت کردیم و یا احیاناً کدام راه را بیراهه رفتیم؟
نزدیکیهای روز خبرنگار که میشود، یاد قلمهایی میافتیم که خداوند به آن قسم خورده؛ به یکباره نهیبی در درونمان زده میشود که چه رسالت سنگینی بر دوش میکشیم. باید در غم و شادی مردم شریک باشیم و درد آنها را درد خود بدانیم؛ اما این شانههای نحیف توان این بار سنگین را دارد یا ...؟!
در کلبه ما هر روز حرف از مسائل روز جامعه و استان است، تمام طول سال را مشغول یافتن سوژهها، شنیدن گلایههای مردم که خیلیهایشان تکراری شدهاند هستیم. گویی برای این کار آمدهایم تا استعدادها را ببینیم، ذهنمان جرقه بزند تا گزارشی بنویسیم و اتفاق مربوطه را به گوش مسؤولان برسانیم، قصه رنجها را بشنویم، بگوییم و همزمان شاید هم اشک بریزیم.
قرار است ما سفیران آگاهی باشیم؛ اما در این راه کسانی ماندند که زخم عمیق بر جان مانده را در وجودشان حل کردند. همین دردها میشود بخشی از وجودشان. به همین خاطر دست به هر کاری میزنند تا کمک حال دیگران باشند؛ مثلا رمضان که میشود جمع میشوند تا برای اقشار پاییندست بسته غذایی تهیه کنند.
سفیران آگاهی با دردهای بر جان نشستهشان و خراشهای نقشبسته بر پیکره روحشان، اما از حرکت باز نمیایستد؛ فرسوده و خمیده میشوند اما از پای نمیافتند.
حالا برگردیم به خودمان، یک زوج رسانهای، راستش؛ ما در وادی خبر و با حرفه خبرنگاری زندگیمان را آغاز کردیم و تا حالا هم پیش بردیم؛ سخت بود اما لذتبخش. قسمت اعظم زندگی ما حتی در خانه عجین است با خبر، گزارش و این مدیر و آن مسؤول تا آن جا که همسایهها ما را «خانم و آقای روزنامه» صدا میزنند.
پس از یک روز پرتلاطم که به خانه برمیگردیم، بعد از کمی استراحت گزارشهای فردا را آماده میکنیم و اگر هم سر کیف باشیم کمی غیبت مسؤولان استان را که فلانی این طور گفت و بهمانی آن طور.
بعد از غیبت مسوولان میرسیم به همکاران و خوش و بش و خاطرهگویی از این دوست و آن دوست از این دبیر و آن سردبیر تا آخر شب؛ ناگفته نماند آخر شبمان 3 بامداد است و صبحمان هم هفت.
بعضی شبها رویای خبر، جلسه، آقای استاندار و فرماندار ما را در خواب هم رها نمیکند، بعضیشان خوب است و برخی هم کلافهکننده، بالاخره هر طور شده شب را روز میکنیم به امید صبحی دلانگیز با خبرهای خوش.
اقوام با شرایط کاری «خانم و آقای روزنامه» آشنا هستند و هرازچندگاهی از الفاظ ادبی استفاده میکنند تا به ما بگویند «ما هم بله....!».
بالاتر گفتم که تعریفهای ما در خانه یا مسوولانه است یا خبرنگارانه، در دنیای کلمات غوطهور میشویم و مدام در حال پیدا کردن سوژهایم.
دلچسبترین قسمت زندگی ما نامهنگاری است گاهی به سبک حرفه خود با یکدیگر حرف میزنیم، او مینگارد و من مینگارم با درج تاریخ زیر نوشتههایمان، میگذاریمشان زیر گنجه روزنامهها، یعنی جای اختصاصی نامههایمان.
کلبه زوجهای خبری آغشته است با بوی کاغذ و روزنامه، کنار کمد ظرف و ظروف کتابخانهای بزرگ داریم و صدالبته گنجه روزنامه و مجلههای آرشیوشده، آقای روزنامه برای رفع دلتنگی گهگداری سری به آنها میزند تا با نگاهی به قلم دیروز و امروزش و خاطرات آن روزها و دغدغههای این روزها دلی از عزا درآورد.
مشکلات خبرنگاری سالهاست پا به پای خانم و آقای روزنامه میآیند از درد مفصل گرفته تا گوش خسته پر از صدا، از مشکل بیمه تا درآمد کم، از حرمتشکنیهای گاه و بیگاه تا شکستن دل اما نیرویی ماورایی نه ما را که تمام خبرنگاران را باز هم به لپتاپ و هندزفری و خودکار و گوشی سنجاق میکند.
دیدگاه شما